اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمر

نویسه گردانی: ʽMR
عمر. [ ع َ ] (ع مص )دیر ماندن و زیستن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دیر زیستن . (دهار). عُمر. عَمَر. عَمارة. رجوع به عمر و عمارة شود. || دیر داشتن و باقی گذاردن . (از اقرب الموارد): عمره اﷲ؛ دیر دارد او راخدای . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هرگاه لام ابتدا بر «عمر» درآید مرفوع میگردد بنابر مبتدا بودن که خبر آن محذوف باشد، چنانکه گوئیم : لعمرُ اﷲ که تقدیر آن لعمر اﷲ یسمی ، یا لعمر اﷲ ما اُقسم به میباشد. و هرگاه بدون لام باشد مانند سایر مصادر منصوب میگردد، چنانکه گوئیم عمر اﷲ ما فعلت کذا، و عمرک اﷲ مافعلت ُ. و اما معنای لعمر اﷲ و عمر اﷲ «به هستی و بقای خداوند سوگند میخورم » میباشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || آبادان گردیدن و مسکون شدن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || سکونت و منزل کردن . || بنا کردن . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || پرستش و عبادت کردن . (از اقرب الموارد). عَمارة. رجوع به عمارة شود. || خدمت کردن . عَمارة. رجوع به عمارة شود. || نماز خواندن و روزه گرفتن . (از اقرب الموارد). عَمارة. رجوع به عمارة شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عمر فاکهانی . [ ع ُ م َ رِ ک ِ ] (اِخ ) ابن علی بن سالم . رجوع به تاج الدین (فاکهانی ...) و عمر (ابن علی بن ...) شود.
عمر عینتابی . [ ع ُ م َ رِ ع َ ](اِخ ) ابن احمد عینتابی رومی . ملقب به قصوری . ادیب و نظم سرا بود و در سال 1140 هَ .ق . درگذشت . وی تحفةالشاهدی...
عمر بامخرمة. [ ع ُ م َ رِ م َ رَ م َ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن احمد بامخرمه ٔ شیبانی حمیری . شاعر و از بزرگان حضرموت بود. وی بسال 884 هَ .ق . در شهر ...
عمر اسکندری . [ ع ُ م َ رِ اِ ک َ دَ ] (اِخ ) ابن علی . ملقب به تاج الدین . از علمای نحو اسکندریه . رجوع به تاج الدین (فاکهانی ...) و عمر (ابن ...
عمر ثمانینی . [ ع ُ م َ رِ ث َ ] (اِخ ) ابن ثابت . رجوع به ثمانینی (عمربن ...) و عمر (ابن ثابت ...) شود.
عمر قره داغی . [ ع ُ م َ رِ ق َ رَ ] (اِخ ) (ملا...) وی عالم در نحو و منطق و تفسیر بود. در سال 1213 هَ .ق . در قره داغ متولدشد و به سال 1281 هَ...
شخصیت افسانه‌ای قصه حمزه. برای قصه حمزه رجوع شود به حمزه آذرک شاری.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
نصفه عمر شدن . [ ن ِ ف َ / ف ِ ع ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به نصف العمر شدن شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.