اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمر

نویسه گردانی: ʽMR
عمر. [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعمار. رجوع به عُمرو عُمُر شود. گویند که عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت از مدتی است که بدن بوسیله ٔ حیات قائم است و حال اینکه بقاء ضد فنا و نیستی است ؛ لذا غالباً خداوند را به بقاء توصیف کنند و وصف او به «عمر» نادر است . (از اقرب الموارد). || دین و ملت ، چنانکه گویند: لَعَمری ؛ سوگند به دینم . || گوشت میان دو دندان ، یا گوشت بن دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لثه . (از اقرب الموارد).ج ، عُمور، عُمر. رجوع به عمر شود. || گوشواره ٔ بالایین . || هر دراز میان دو سِنَّة که دانه ٔ سیر باشد. || درخت دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و یک دانه ٔ آن عَمرة است . (از اقرب الموارد). || نخل السکر. خرمایی است نیکو و جید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن بدوح . رجوع به ابن البدوح و عمر قلعی (ابن علی بن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن حسین بن علی بن ابی طالب (ع ). از فرزندان امام زین العابدین (ع ). وی از جمله اولاد امیرالمؤمنین (ع ) است ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن رسول . رجوع به عمر رسولی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن سالم بن صدقه ٔ لخمی اسکندری فاکهانی . ملقب به تاج الدین . از علمای نحو اسکندریه در اواخر قرن هفتم و اوای...
عمر.[ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن مرشد. رجوع به ابن فارض (ابوحفص و ابوالقاسم ...) و عمر (ابن فارض ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی بن مقدم . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علی مطوعی . رجوع به عمر مطوعی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ )ابن عمرو احموسی . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن فارض . نسب وی چنین است : عمربن علی بن مرشدبن علی حموی مصری ، مکنی به ابوحفص و ابوالقاسم و ملقب به شرف الدین...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن فرحان طبری . رجوع به عمر طبری شود.
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.