عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعمار. رجوع به عُمرو عُمُر شود. گویند که عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت از مدتی است که بدن بوسیله ٔ حیات قائم است و حال اینکه بقاء ضد فنا و نیستی است ؛ لذا غالباً خداوند را به بقاء توصیف کنند و وصف او به «عمر» نادر است . (از اقرب الموارد). || دین و ملت ، چنانکه گویند: لَعَمری ؛ سوگند به دینم . || گوشت میان دو دندان ، یا گوشت بن دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لثه . (از اقرب الموارد).ج ، عُمور، عُمر. رجوع به عمر شود. || گوشواره ٔ بالایین . || هر دراز میان دو سِنَّة که دانه ٔ سیر باشد. || درخت دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و یک دانه ٔ آن عَمرة است . (از اقرب الموارد). || نخل السکر. خرمایی است نیکو و جید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حمدبن خلیل سکونی . رجوع به عمر سکونی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن خالدبن عبدالملک مرورودی . رجوع به عمر مرورودی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن عمویة. رجوع به عمر سهروردی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن محمدبن مسلمه ٔ تجیبی . رجوع به عمر تجیبی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲ ازدی شلوبینی یا شلوبین . رجوع به عمر شلوبینی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عمر خبازی خجندی . رجوع به عمر خبازی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن محمدبن ابی الخیر. رجوع به عمر هاشمی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن منصور. رجوع به عمر امینی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن یوسف ازدی . رجوع به عمر ازدی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن محمد مالکی . رجوع به ابوالفرج (مالکی ...) شود.