عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع َ ] (ع اِ) زندگانی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، أعمار. رجوع به عُمرو عُمُر شود. گویند که عمر غیر از بقاء است ، زیرا عمر عبارت از مدتی است که بدن بوسیله ٔ حیات قائم است و حال اینکه بقاء ضد فنا و نیستی است ؛ لذا غالباً خداوند را به بقاء توصیف کنند و وصف او به «عمر» نادر است . (از اقرب الموارد). || دین و ملت ، چنانکه گویند: لَعَمری ؛ سوگند به دینم . || گوشت میان دو دندان ، یا گوشت بن دندان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). گوشت لثه . (از اقرب الموارد).ج ، عُمور، عُمر. رجوع به عمر شود. || گوشواره ٔ بالایین . || هر دراز میان دو سِنَّة که دانه ٔ سیر باشد. || درخت دراز. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و یک دانه ٔ آن عَمرة است . (از اقرب الموارد). || نخل السکر. خرمایی است نیکو و جید. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن منبه سدوسی . رجوع به ابوالمنبه (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفر الصادق (ع ). از فرزندان امام هفتم است و برخی نام او رامحمد دانسته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن عبیداﷲبن معمر. مشهور به ابن معمر.از فرماندهان شجاع قرن اول هجری . وی به کمک ابن اشعث بر عبدالملک بن ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نبیل . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر.[ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نجیم . رجوع به عمر مصری شود.
عمر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) ابن واصل . رجوع به ابویزید (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن وردی . رجوع به ابن الوردی و عمر (ابن مظفربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هارون . رجوع به عمر بلخی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هبیرة. رجوع به ابن هبیرة (ابوالمثنی ...) و عمر فزاری (ابن هبیرةبن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن هرمز. رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.