عمر
نویسه گردانی:
ʽMR
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن علاء. وی از موالی و عامل مهدی عباسی بر طبرستان بود. او را از فرماندهان بزرگ و شخصی سخی و دوراندیش دانسته اند و گویند که وی ابتدا در ری به قصابی اشتغال داشت ، سپس با جمعی به جنگ ستباد (ستفاذ) که در ایام منصور خلیفه ٔ عباسی در طبرستان خروج کرده بود، رفت و از خود فداکاریهای بسیار نشان داد و این امر باعث تقرب وی به دستگاه خلافت گشت . و سرانجام در حدود سال 165 هَ .ق . در زمان خلافت المهدی عباسی در طبرستان کشته شد. (از الاعلام زرکلی از سمط اللاَّلی ص 551 و فتوح البلدان ص 346).
واژه های همانند
۵۳۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۶۰ ثانیه
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن منبه سدوسی . رجوع به ابوالمنبه (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن جعفر الصادق (ع ). از فرزندان امام هفتم است و برخی نام او رامحمد دانسته اند. (از حبیب السیر چ خیام ج 2 ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن موسی بن عبیداﷲبن معمر. مشهور به ابن معمر.از فرماندهان شجاع قرن اول هجری . وی به کمک ابن اشعث بر عبدالملک بن ...
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نبیل . رجوع به ابوحفص (عمربن ...) شود.
عمر.[ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن نجیم . رجوع به عمر مصری شود.
عمر. [ ع ُ م َ ](اِخ ) ابن واصل . رجوع به ابویزید (عمربن ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عمربن علی بن رسول . رجوع به عمر رسولی (ابن یوسف ...) شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یزیدبن عمیر اسیدی . رجوع به عمر اسیدی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن محمد هنتاتی . رجوع به عمر حفصی شود.
عمر. [ ع ُ م َ ] (اِخ ) ابن یحیی بن عبدالواحد هنتاتی . رجوع به ابوحفص (عمربن یحیی اول ...) و عمر حفصی شود.