عمل
نویسه گردانی:
ʽML
عمل . [ ع َ م َ ] (ع مص ) کار کردن . (منتهی الارب ). کار کردن و انجام دادن و ساختن . (از اقرب الموارد). || مبالغه نمودن در رنج و آزار کسی : عمل به العِمِلّین َ، او العِمْلین َ، او العُمَلین َ؛ مبالغه نمود در رنج و آزار او. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || نیک کارکن و هوشیار گردیدن ناقه . (از منتهی الارب ). «عَمِلة» بودن ناقه . (از اقرب الموارد). رجوع به عَمِلة شود. || پیوسته درخشیدن برق . (از منتهی الارب ). ادامه یافتن برق . (از اقرب الموارد). || شتافتن . || سعی و کوشش کردن : عمل علی الصدقة؛ سعی و کوشش کرد در فراهم آوردن و جمع کردن صدقه . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || حاکم گشتن بر شهری : عمل لفلان علی البلد؛ از جانب فلان بر شهر حاکم بود. (از اقرب الموارد). || پیدا کردن کلمه ای اعراب را بر کلمه ٔ دیگر. (منتهی الارب ). بوجود آوردن کلمه ای نوعی از اعراب را در کلمه ای دیگر. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۷۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
آمل . [ م ِ ] (ع ص ) امیدوار.
سازگر = [فاکتور ( لاتین ، ساختن)]
سازگر های همبودین = عوامل اجتماعی
آمل زم . [ م ُ زَ ] (اِخ ) آمل شط. آمل مَفازه . رجوع به آمل شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کوته امل . [ ت َه ْ اَ م َ ] (ص مرکب ) کسی که دارای آرزوی دور و دراز نباشد. (ناظم الاطباء).
مدیر عامل . [ م ُ م ِ / م ُ رِ م ِ ] (اِ مرکب )کسی که وظیفه ٔ کارگردانی و اداره ٔ مؤسسه ای به عهده ٔ اوست . که امور اجرائی بنگاه یا سازمان ی...
عامل نامه . [ م ِم َ / م ِ ] (اِ مرکب ) حکم یا فرمانی که در تصرف کردن اراضی و جز آن به شخص داده میشود. (ناظم الاطباء).
عامل طبع. [ م ِ ل ِ طَ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روح و دل و نفس ، و عاملان طبع یعنی سیارات و عناصر اربعه . (آنندراج ). کنایه از روح حیوانی ...
امل شحم . [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان خرمشهر با طول جغرافیایی 49 درجه و 13 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 41 دقیقه . (از فرهنگ آبادی...
امل صخر. [ ] (اِخ ) دهی است از شهرستان خرمشهر با طول جغرافیایی 48 درجه و 44 دقیقه ، و عرض جغرافیایی 30 درجه و 47 دقیقه . (از فرهنگ آبادیه...