اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عمی

نویسه گردانی: ʽMY
عمی . [ ع َ ما ] (ع مص ) کور گردیدن . (از منتهی الارب ). از بین رفتن تمام بینایی ازهر دو چشم . (از اقرب الموارد). || رفتن بینایی دل . (از منتهی الارب ). از بین رفتن بینش دل و نادان شدن . (از اقرب الموارد). رفتن بینایی قلب ، یعنی ضلالت و غوایت و گمراهی . (ناظم الاطباء) :
آنکه باشد ماهی اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی .

مولوی .


هرکه بنهد سنت بد ای فتی
تا درافتد بعد او خلق از عمی .

مولوی .


این ندانستند ایشان از عمی
هست فرقی در میان بی منتهی .

مولوی .


|| پوشیده شدن کار بر کسی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مشتبه و ملتبس شدن امر بر کسی . || راه نیافتن و هدایت نشدن به چیزی . (از اقرب الموارد). || (اِمص ) نابینایی . (منتهی الارب ) :
چشم باز و گوش باز و این عمی
حیرتم در چشم بندی خدا.

مولوی .


چون که ظاهربین شدند از جهل خویش
می نبینند از عمی نه پس نه پیش .

مولوی .


|| (اِ) قامت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || درازی . (منتهی الارب ). طول . (اقرب الموارد). || گرد. (منتهی الارب ). غبار.(اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عمی . [ ع َم ْی ْ ] (ع مص ) روان گردیدن . (از منتهی الارب ). روان گشتن و جاری شدن . (از اقرب الموارد). || کف برانداختن موج . (از منتهی الار...
عمی . [ ع ُم ْی ْ ] (ع ص ، اِ) ج ِ أعمی ̍ و عَمیاء. رجوع به اعمی و عمیاء شود : من ندانم خیر الاخیر اوصم و بکم و عمی من از غیر او.مولوی .
عمی . [ ع َ ] (ع ص ) کور. مؤنث آن عَمیة است . ج ، عَمون :رجل عمی القلب ؛ شخص جاهل و نادان . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عم . رجوع ب...
عمی . [ ع ُ م َی ی ] (ع ص مصغر) تصغیر و ترخیم أعمی ̍. (از اقرب الموارد). || (اِ) لقیته سکة عمی ؛ ملاقات کردم او را در نیمروز سخت گرم . (از...
عمی . [ ع َم ْ می ] (ع اِ) مرکب از عم و یاء ضمیرمتکلم وحده ، یعنی عم من . عموی من . و آن لقب زیدالحواری تابعی است ، زیرا هر کس از او چیزی...
عمی . [ ع َم ْ می ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عم ، یعنی برادر پدر. ج ، عمیّون . (ناظم الاطباء).
عمی . [ ع ُم ْ ما ] (ع ص ، ق ) ترکناهم عمی ؛ گذاشتیم ایشان رامشرف بر مرگ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
عمی . [ ع ُم ْ می ی ] (ع ص ) رجل عمی ؛ مردی از مردم عامه ، خلاف قصری . (از منتهی الارب ). || مرد فرومایه و حقیر. (ناظم الاطباء).
عمی .[ ع َم ْ ما ] (اِخ ) نام زنی است . (از منتهی الارب ).
آمی . (یونانی ، اِ) ۞ آمیوس . زنیان . نانخواه . نانخه . نانوخیه . نَغن . نَغن خلان . نغن خوالان . جوانی . کمون ملوکی .
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.