اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عواذ

نویسه گردانی: ʽWʼḎ
عواذ. [ ع َ ] (ع اِمص ) ناخوش شمردن . (آنندراج ). کراهت و ناپسندداشتگی . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد): ماترکت فلاناً الا عواذاً منه ؛ فلان را ترک نگفتم مگر بجهت کراهت داشتن از وی . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عَوَذ. رجوع به عوذ شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عواذ. ۞ [ ع َ ] (ع ص ) ابل عواذ؛ شتران باشنده ٔ در چراگاه گیاه شیرین که شورگیاه نداشته باشند. (از ناظم الاطباء) (از منتهي الارب ).
عواض . [ ع َ واض ض ] (ع ص ،اِ) ج ِ عاضّة. (ناظم الاطباء). رجوع به عاضّة شود.
عواض . [ ع ِ ] (ع مص ) ۞ عوض دادن . (آنندراج ).
آواز. (اِ) ۞ آوا. صوت . (صراح ). بانگ : از آواز کوسش همی روز جنگ بدرّد دل شیر و چرم پلنگ .فردوسی .چو بشنید آواز او را تبرگ بر آن اسب جنگی چو ...
اوعظ. [اَ ع َ ] (ع ن تف ) واعظتر. اندرزدهنده تر : و کانت فی حیاتک لی عظات و انت الیوم اوعظ منک حیاً.ابوالعتاهیه .
هم آواز. [ هََ ] (ص مرکب ) هم آوا. دو چیز یا دو تن که با هم آواز خوانند و هم صدا شوند. (یادداشت مؤلف ). آنکه آواز او موافق آواز دیگری باشد. (ب...
یک آواز. [ ی َ / ی ِ ] (ص مرکب ) هم آواز. (یادداشت مؤلف ). همصدا. رجوع به هم آواز و همصدا شود.
نرم آواز. [ ن َ ] (ص مرکب ) رخیم . (بحر الجواهر) (مهذب الاسماء). نرم آوا. که صدائی ملایم و لطیف دارد. که آهسته و به شرم سخن گوید: خَنِبة؛ ب...
خوب آواز. (ص مرکب ) خوش صوت . خوش صدا. کسی که خوش می خواند. (ناظم الاطباء).
خوش آواز. [ خوَش ْ / خُش ْ ] (ص مرکب ) خوش صدا. خوش الحان . خوش نغمه . خوش نوا. (یادداشت مؤلف ) : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان ...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.