عود
نویسه گردانی:
ʽWD
عود.[ ع َ ] (ع مص ) برگردیدن و بازگشتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گردیدن و بازگشتن و یابازگشتن بسوی کسی پس از روی گردان شدن از وی . (از اقرب الموارد). عَودة. مَعاد. رجوع به عودة و معاد شود. || بازگردانیدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || رد کردن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || بیمارپرسی نمودن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). عیادت کردن مریض . (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عیاد. عیادة. عُوادة. رجوع به عیاد و عیادة و عوادة شود. || پیاپی آمدن چیزی . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || عادت چیزی کردن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عادت قرار دادن چیزی را. (از اقرب الموارد). || چنین گشتن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || روی آوردن بر نیکی ، گویند: عاد بمعروفِه . || گشتن و شدن ، بمعنای «صار»، که در این صورت از اخوات «کان » بحساب می آید. و گاهی برای دلالت بر انتقال از حالتی بحالتی بکار رود. || دیگربار کاری را انجام دادن : عاد لما فعل . || نقض کردن . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
عود. [ ع َ ] (ع اِمص ) بازگشتن . (غیاث اللغات ). مراجعت . برگشت . (ناظم الاطباء). بازگشت : ناصرالدین پیش از عود رسول به سرای خلد تحویل کرد. ...
عود. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عائد شود.
عود. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) کلانسال از شتر و گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سالخورده از شتر و گوسفند، و آن در صورتی است که از نظر سن از «بازل...
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب )...
عود. (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (اقرب الموارد). رجوع به عائد شود.
عود. [ ع ِ وَ ] (ع اِ) ج ِ عَودة. (اقرب الموارد از لسان ). رجوع به عودة شود.
عود. [ ع ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عائد شود. || ج ِ عائدة. (اقرب الموارد). رجوع به عائدة شود.
عود. [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب ، شاخة بریده شده از درخت . 2 - بربط ، از سازهای زِهی با کاسه ای بیضی شکل و دسته ای سرکج . 3 - نامِ درختی که در هند می روید،...
ام عود. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) کرش (شکنبه ٔ ستور نشخوارزننده ). (المرصع) هزارلا. هزارخانه . (در شکنبه ٔ گوسفند). (یادداشت مؤلف ) ۞ .
عود زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن عود که آلتی است از آلات طرب . به صدا درآوردن عود. رجوع به عود شود.