اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عود

نویسه گردانی: ʽWD
عود. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) کلانسال از شتر و گوسپند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). سالخورده از شتر و گوسفند، و آن در صورتی است که از نظر سن از «بازل » و «مخلف » گذشته باشد. (از اقرب الموارد). هرگاه سن شتر از «مخلف » درگذرد وی را عود گویند. (از صبح الاعشی ج 2 ص 34). مؤنث ، عودة. ج ، عِوَدَة، عیدَة است . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) : و چون بزرگ شود [ بچه ٔ ناقه ] و دندان ناب او بزرگ شود، نر را عود خوانند وماده را عودة، و آن در 14سالگی بود. (تاریخ قم ص 177). در مثل گویند: اًن جرجر العود فزده وقراً (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)؛ یعنی اگر مانند شتر کلانسال بار کشید، بار آن را زیاد کن . (ناظم الاطباء). در مثل گویند: زاحم بعود أو دع ؛ یعنی در حرب از پیران ماهر و آزموده استعانت بجوی . (از منتهی الارب ) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || راه دیرینه ، و مهتری قدیم . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). راه و سروری قدیم . (از اقرب الموارد). || دوم در مهتری . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). ثانی البدء ۞ . (تاج العروس ). || رجع عوداً علی بدء،و عوده علی بدئه ؛ یعنی بازگشت به همان راه که آمده بود، أی رفتنش هنوز منقطع نشده که بازگردید. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و نیز رجع عوداً و بدءً بهمین معنی است . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || لک العود؛ باید که بازگردی و عود کنی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). عُوادة. عَودة. رجوع به عوادة و عودة شود.
- عود الشی ٔ علی موضعه بالنقض ۞ ؛ عبارت از این است که آنچه برای نفع مردم مقرر شده باشد، ضرری برای آنها باشد، مانند امر کردن به بیع و اصطیاد، که آن دو برای منفعت عباد مقرر شده اند و امر به آنها برای اباحه است ، چه اگر امر به آنها از وجوب بود، آن امر به نقض بموضع خود بازمیگشت چون لازمه ٔ ترک آن ، گناه و عقوبت میبود.(از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ).
|| (اِخ ) نام اسب اُبَی ّبن خلف . || اسب ابوربیعةبن ذهل . (از منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عود.[ ع َ ] (ع مص ) برگردیدن و بازگشتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ) (از ناظم الاطباء). گردیدن و بازگشتن و یابازگشتن بسوی کسی پس از روی گردا...
عود. [ ع َ ] (ع اِمص ) بازگشتن . (غیاث اللغات ). مراجعت . برگشت . (ناظم الاطباء). بازگشت : ناصرالدین پیش از عود رسول به سرای خلد تحویل کرد. ...
عود. [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عائد شود.
عود. (ع اِ) چوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). چوب مطلق ، از هر درخت که باشد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ج ، عیدان ، أعواد (منتهی الارب )...
عود. (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (اقرب الموارد). رجوع به عائد شود.
عود. [ ع ِ وَ ] (ع اِ) ج ِ عَودة. (اقرب الموارد از لسان ). رجوع به عودة شود.
عود. [ ع ُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عائد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به عائد شود. || ج ِ عائدة. (اقرب الموارد). رجوع به عائدة شود.
عود. [ ع . ] (اِ.) 1 - چوب ، شاخة بریده شده از درخت . 2 - بربط ، از سازهای زِهی با کاسه ای بیضی شکل و دسته ای سرکج . 3 - نامِ درختی که در هند می روید،...
ام عود. [ اُم ْ م ِ ؟ ] (ع اِ مرکب ) کرش (شکنبه ٔ ستور نشخوارزننده ). (المرصع) هزارلا. هزارخانه . (در شکنبه ٔ گوسفند). (یادداشت مؤلف ) ۞ .
عود زدن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) نواختن عود که آلتی است از آلات طرب . به صدا درآوردن عود. رجوع به عود شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.