عهد
نویسه گردانی:
ʽHD
عهد. [ ع َ ] (ع مص ) باران نخستین ِ بهار رسیده شدن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء): عُهِدَ المکان ، به صیغه ٔ مجهول ؛ به آن مکان «عِهادة» رسید. (از اقرب الموارد). رجوع به عهادة شود. || مدارا کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || شناختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- عهد خارجی ؛ آن است که پیش از آن چیزی ذکر شده باشد. (از تعریفات جرجانی ).
- عهد ذهنی ؛ آن است که پیش از آن چیزی ذکر نشده باشد. (از تعریفات جرجانی ). و رجوع به ماده ٔ «عهد ذهنی » شود.
|| توحید خدای تعالی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). توحید کردن خداوندرا. (از اقرب الموارد). || پیش کسی درآمدن بچیزی . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). پیش کسی رفتن در کاری . (از اقرب الموارد). || نگاه داشتن مودت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رعایت کردن و حفظ نمودن حرمت . (از اقرب الموارد). || اندرز کردن و پیمان نمودن با کسی . (از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). پیمان بستن و شرط نمودن با کسی . (از اقرب الموارد) || ملاقات کردن . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). برخوردن کردن با کسی . || شناساندن و آشنا ساختن . || وفا نمودن به وعده . (از اقرب الموارد). حفظ کردن و رعایت نمودن چیزی را در حالات مختلف . و گویند اصل معنی این کلمه همین است سپس در مورد وثیقه و پیمان ، که مراعات آن لازم است به کار رفته است . (از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). || ضمانت کردن نزد کسی . (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۶۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
عهد. [ ع َ ] (ع اِ) اندرز. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). وصیت . (از اقرب الموارد) : بدو گفت کاین عهد من یاد دارهمه گفت ِ بدگوی را...
عهد. [ ع َ هَِ ] (ع ص ) آنکه تیمارداری امور ولایت کند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دوست دارنده ٔ ولایتها و عهدها، و آنکه عهده...
عهد /'ahd/ ۱. پیمان؛ قرارداد؛ قول و قرار. ۲. روزگار؛ زمان. ۳. (اسم مصدر) به عهده گرفتن؛ ضمان. ۴. [قدیمی] فرمان مکتوب پادشاه برای فرمانروایان ولایات؛ ...
هم عهد. [ هََ ع َ ] (ص مرکب )هم زمان . معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف ). || هم پیمان . هم سوگند. هم قسم . (یادداشت مؤلف ) : با ملوک طوایف هم ا...
ولی عهد. [ وَ لی ی ِ ع َ / وَ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ولیعهد. متصرف و حاکم وقت . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نگهبان عهد. || ولیعهد. کسی ...
کهن عهد. [ ک ُ هََ / هَُ ع َ ] (ص مرکب ) که میثاقی قدیم دارد. که پیمانی دیرین دارد : خویشان کهن عهد چو بیگانه شدندبیگانه ٔ نورسیده خویشی نک...
نیک عهد. [ ع َ ] (ص مرکب ) وفی . زنهاردار. (یادداشت مؤلف ). باوفای در عهدو شرط و پیمان . (ناظم الاطباء). آنکه به عهد خود وفا کند. (فرهنگ فارسی ...
عهد ازل. {عَ دِ اَ زَ}. (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) روز و روزگار و عهد/پیمانی که زمان با آن آغاز شد. روز الست. عهد الست. روزی که خداوند خطاب به مردم گفت ...
سست عهد. [ س ُ ع َ] (ص مرکب ) بی وفا. که زود پیمان بگسلد : سعدیا عاشق صادق ز بلا نگریزدسست عهدان ارادت بملامت برمند. سعدی .قیمت عشق نداند قد...
عهد فلز. [ ع َ دِ ف ِ ل ِزز / ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) مرحله ای است از مراحل زندگی بشر، و آن تالی عهد حجر است که تقریباً هفت هزار سال ...