عیان نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) آشکار کردن . واضح کردن . هویدا ساختن . عیان کردن : جام فرعونی خبر ده تا کجاست کآتش موسی عیان ...
عیان یافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) آشکار دیدن . به وضوح یافتن . معاینه دیدن : هر مقصودی که علم را بوددر شعله ٔ روی تو عیان یافت .عطار.
آیان . (نف ، ق ) در حال آمدن . || بدیهه . آمده .
آیان . (ص ) شب دراز. (سروری از تحفةالسعاده ).
ایان . [ اَی ْ یا ن َ ] (ع ق ) کی و آن سؤال است از زمان . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث ) : یسئلونک عن الساعة ایان مرسیها. (قرآن 187/7).
خور آیان. مشرق، جهت طلوع خورشید. (منبع: واژه نامه زبان پاک احمد کسروی)