عیسی
نویسه گردانی:
ʽYSY
عیسی . [ سا ] (اِخ ) ابن یزید جلودی . از والیان حکومت عباسی . وی بسال 212 هَ . ق . نیابت ولایت مصررا به عهده داشت ، سپس از جانب مأمون عباسی والی آنجا گشت . پس از چندی شورش اهالی «حوف » رخ داد که به دست المعتصم برادر و ولیعهد مأمون ، خاموش گشت و عیسی نیز بجهت این شورش بسال 214 از امارت عزل شد. (از الاعلام زرکلی از النجوم الزاهرة، و الولاة و القضاة).
واژه های همانند
۱۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تازه آباد عیسی آباد. [ زَ دِ سا ] (اِخ ) دهی از دهستان کلاترزان بخش رزاب شهرستان سنندج است که در 27هزارگزی باختر سنندج و دوهزاروپانصدگزی ج...
کلاته علی حاجی عیسی خان . [ ک َ ت ِ سا ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آبادبخش اسفراین شهرستان بجنورد. محلی جلگه ای و معتدل است . سکنه 107 ...
ابوبکر احمد بن محمد الصنوبری شاعر ما، روایت کرده گوید: در ” رهاء ” کتابفروشی ای به نام سعد بود که در مغازه اش محفل ادیبان را تشکیل می داد، او خود مردی...
ابراهیم بن عیسی المدائنی . [ اِ م ِ ن ِ سَل ْ م َ ءِ ] (اِخ ) کاتب . به عربی شعر می گفته و دیوان او پنجاه ورقه است . (ابن الندیم ).
ابراهیم بن عیسی النصرانی . [ اِ م ِ ن ِ سَن ْ ن َ ] (اِخ ) از ظرفاء کُتّاب و ادبای آنان . کتاب اخبارالخوارج و کتاب الرسائل از اوست . (ابن الندی...
عیثی . [ ع َ ثا ] (ع ص ) مؤنث عَیثان باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عَیْثان شود.
عیثی . [ ع َ ثا ] (ع اِ) شگفت و عجب . (منتهی الارب ). کلمه ٔ تعجب است : عیثی له ؛ شگفت و عجب است ازبرای او. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاط...
عیثی . (ع فعل امر) به صیغه ٔ امر، در مثل گویند: «عیثی جعار». و این مثل را در ابطال چیزی و تکذیب آن گویند. (ناظم الاطباء). رجوع به جَعار ...