اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غالب

نویسه گردانی: ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) لطفعلی بک آذر گوید: اسم شریفش میرزا محمد حسین از سادات رفیعمقدار اصفهان ، نسبتش هم به سلاطین جنت مکان صفویه و هم به سادات امامیه میرسد. و در اول جوانی به هندوستان رفته در بنگاله به مصاهرت نواب سرافرازخان صوبه دار آن ولایت فایز و به منصب دیوانی سرافراز و از دولت گورکانی غالب علی خان لقب یافته و چهارده سال در آن جا به فرمان فرمایی اشتغال داشته ، جمعی از دولت او کامرانی کرده در اواسط دولت نادری از هندوستان مراجعت کرده در ایران سیاحت مجملی کرده حقیر را با ایشان کمال دوستی و اتحاد میبوده در حسن اخلاق یگانه ٔ آفاق بود. با اهل کمال دوستی تمام داشت . به صحبت شعر بسیار مایل بود. این چند شعر از ایشان بنظر رسیده نوشته شد:
طپش دل مگر اظهار کند حال مرا
ورنه کس نیست که گوید به تو احوال مرا.
افسرده دلی گشته ز بس عام در این شهر
دیوانه به راهی رود و طفل به راهی .

(آتشکده ٔ آذر ص 407).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۶ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نجم الدولة دبیرالملک میرزا اسداﷲخان متخلص به غالب . شاعر و محقق بزرگ به زبان فارسی که به زبان اردو نیز آثار دارد. وی...
آل غالب . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) منسوب به غالب بن قهر، یکی از اجداد رسول صلوات اﷲعلیه یا منسوب به بنی الادرم بن غالب : من [ حلیمه ، بنت ابی ذ...
غالب بک . [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) پسر دوم صدر اسبق ادهم پاشای مرحوم است . وی پس از تحصیل السنه و ادبیات شرقی و زبان فرانسه و علوم جدیده به ...
غالب با. [ ل ِ بِل ْ لاه ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد الشیخ بن عبداﷲبن عبدالرحمن السعدی ، مکنی به ابومحمد. از پادشاهان دولت اشراف سعدیین در مراکش...
غالب ظن . [ ل ِ ب ِ ظَن ن ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غالب الظن . ظن غالب . گمان غالب : و غالب ظن آن است که خبری بیرون نیاید. (کلیله و د...
اصطلاحی است درزکوات فطره مقدارخوراکی راگویندکه انسان درسال بیشترازاو تناول نمایدمانندگندم وبرنج درکشورما
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
غالب دده . [ ل ِ دَ دَ ] (اِخ ) شیخ محمد اسعد. یکی از شعرای پرشور متأخران عثمانی و مشایخ طریقت مولوی است و در مولویخانه ٔ غلطه پوست نشین ...
غالب شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیره گشتن . اعتلاء. غالب گردیدن : تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی ....
غالب آواز. [ ل ِ ] (ص مرکب ) کسی که آوازش بر دیگری غلبه کند : که دیده ست بر هیچ رنگین گلی ز من غالب آوازتر بلبلی .نظامی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.