اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غالب

نویسه گردانی: ḠALB
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) نجم الدولة دبیرالملک میرزا اسداﷲخان متخلص به غالب . شاعر و محقق بزرگ به زبان فارسی که به زبان اردو نیز آثار دارد. وی به زیبایی و علو سبک شهرت یافته است . در دیوان فارسی خود، گاهی «اسد» تخلص میکند و گاهی نیز میرزا نوشه نامیده شده است . غالب از اصل تورانی است . پدر بزرگ وی در زمان شاه عالم از وطن اجدادی خود به دهلی هجرت کرد. پدرش عبداﷲ بیگ خان ، چندی در لکنهو بزیست و از آنجا به حیدرآباد رفت و در خدمت نواب نظام علی خان درآمد. سپس به اَلوَر رفت و تحت قیادت راجه بختا ورسینگهه سلاح برگرفت و در جنگی کشته شد. پسرش ، اسداﷲخان که آنگاه پنج سال داشت تحت حمایت عم خود نصراﷲ بیگ خان صوبه دار آگره قرار گرفت . در 1806 ناحیت آگره بصورت کمیساریای بریتانیا تحت ریاست ژنرال لیک ۞ درآمد عم غالب مقرری دریافت داشت و پس از مرگ وی برای غالب که آنگاه نه ساله بود از طرف پادشاه دهلی مقرری ماهیانه ای معادل پنجاه روپیه تعیین شد. واجد علی شاه که در سال 1847 م . به تخت جلوس کرد در پاداش اشعار غالب قراردادی با او منعقد کرد که سالیانه 500 روپیه بدو بپردازد و نواب رامپور، چون شهرت شاعر بدو رسید در مقابل اشعار او در 1859 ماهیانه بالغ بر صد روپیه برای او مقرر داشت غالب پس از اقامتی اندک در رامپور به دهلی بازگشت و در 1869 بسن 73 سالگی درگذشت . (بلومهارت ۞، دائرة المعارف اسلام ، فرانسوی ج 1 ص 145). هم در دائرة المعارف اسلام آمده : غالب (1787-1869 م . / 1212-1286 هَ . ق .). وی بازمانده ٔ خانواده ای جنگجو بود، خون گرمی که از اجداد ترک ایبک به ارث برده بود در رگهایش جریان داشت و در اشعار او منعکس و هویداست . هنوز دوره ٔ تحصیلی خود را به پایان نرسانیده و شاگرد مدرسه بود که شعر گفتن را آغاز کرد ولی هنر واقعی شعر او پس از شورش عظیم سال 1857 بظهور پیوست . این شورش عظیم که نماینده ٔ نزاع و اختلافات قوای متضاد بود اشیائی را که نباید ویران شود منهدم و نابود ساخت . چه بسا تشکیلات و مؤسسات مفید دوره ٔ «مغول » که ویران گردید. علاوه بر این اضمحلال سلسله ٔ باعظمت مغول نیز غالب را سخت متأثر ساخت ، و در نتیجه اشعارش که این تأثر و احساسات را منعکس می سازد بصورتی مولم و دردآمیز درآمده و شنونده ، را سخت متأثر میسازد. غالب مانند همه ٔ مردان بزرگ و با عظمت واقعی از عصر و زمان خویش بسیار بیشتر بود و بهمین دلیل معاصرینش قدر و قیمت او را ندانستند. غالب پیشرو سبک نو در شعر اردوست درمیان تمام آثار ادبی او هیچ شاعری از حیث ابتکار موضوع و نیروی تصور و قدرت جهش خیال به پای غالب نمیرسد و از او تجاوز نمیکند. وی اولین کسی است که عقاید و نظریات فلسفی را در شعر اردو وارد کرده است و در نتیجه شعرش ترکیب سحرآمیزی از فلسفه و عرفان و درد و تأثر و بسیار جالب توجه است . سبک نگارش او زیبا و بلیغ و مشحون از احساسات و بگوش خوش آیند است . تنها چیزی که بر آن می توان خرده گرفت این است که وی آثار فارسی خود را به زبان مشکل ادبی برشته ٔ تحریر درآورده است ولی با وجود این بسیاری از اشعارش را به سبکی واضح و آسان پرداخته است . (ترجمه از دایرة المعارف اسلامی مقاله ٔ عبدالحق چ فرانسه ج 4 ص 1082). غالب انتقادی بر برهان قاطع بنام «قاطع برهان » نوشته است و همین کتاب باعث شد که گروهی بطرفداری از برهان وی را مورد انتقاد قرار دادند و عده ای از او دفاع کردند. رجوع به برهان قاطع چ معین مقدمه ٔ ج 1 ص 111 ببعد شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
غالب . [ ل ِ ] (اِخ ) طبیب . وی مشهور به طبیب المعتضد باﷲ است ولی در آغاز کارش طبیب پدر او (موفق ) بود و در روزگار خلافت متوکل به خدمت موفق...
آل غالب . [ ل ِ ل ِ ] (اِخ ) منسوب به غالب بن قهر، یکی از اجداد رسول صلوات اﷲعلیه یا منسوب به بنی الادرم بن غالب : من [ حلیمه ، بنت ابی ذ...
غالب بک . [ ل ِ ب َ ] (اِخ ) پسر دوم صدر اسبق ادهم پاشای مرحوم است . وی پس از تحصیل السنه و ادبیات شرقی و زبان فرانسه و علوم جدیده به ...
غالب با. [ ل ِ بِل ْ لاه ] (اِخ ) عبداﷲبن محمد الشیخ بن عبداﷲبن عبدالرحمن السعدی ، مکنی به ابومحمد. از پادشاهان دولت اشراف سعدیین در مراکش...
غالب ظن . [ ل ِ ب ِ ظَن ن ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غالب الظن . ظن غالب . گمان غالب : و غالب ظن آن است که خبری بیرون نیاید. (کلیله و د...
اصطلاحی است درزکوات فطره مقدارخوراکی راگویندکه انسان درسال بیشترازاو تناول نمایدمانندگندم وبرنج درکشورما
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
غالب دده . [ ل ِ دَ دَ ] (اِخ ) شیخ محمد اسعد. یکی از شعرای پرشور متأخران عثمانی و مشایخ طریقت مولوی است و در مولویخانه ٔ غلطه پوست نشین ...
غالب شدن . [ ل ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) چیره گشتن . اعتلاء. غالب گردیدن : تا اشتها غالب نشود چیزی نخورند. (گلستان ). و عنفوان شبابم غالب شدی ....
غالب آواز. [ ل ِ ] (ص مرکب ) کسی که آوازش بر دیگری غلبه کند : که دیده ست بر هیچ رنگین گلی ز من غالب آوازتر بلبلی .نظامی .
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ صفحه ۵ از ۹ ۶ ۷ ۸ ۹ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.