غذ
نویسه گردانی:
ḠḎ
غذ. [ غ َذذ ] (ع مص ) روان گردیدن ریم از جرح . (منتهی الارب ): غَذَّ الجرح ُ غَذّاً؛ سال بما فیه من قیح و صدید، تقول : ترکت جرحه یغذ. (اقرب الموارد). || آماسیدن و ریم کردن جرح . (منتهی الارب ).
- غذ چیزی ؛ کاستن آن : غذ الشی ٔ؛ نقصه . (اقرب الموارد). و غضضت منه و غذذت ؛ ای نقصته . (نشوء اللغه العربیة ص 54).
- غذ حرکت یا غذ در حرکت ؛ شتافتن در آن : غذ السیر و غذ فی السیر؛ اسرع . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
قز. [ ق ُزز ] (ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش . (منتهی الارب ). تباعد از دنس . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (ا...
قز. [ ق َزز / ق َ ] (معرب ، اِ) معرب کژ. ابریشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش (برهان ) (آنندراج )، و گویندنوعی است از آن ...
قز. [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده ٔ عمومی سبزوار به...
قض . [ق ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قالت رکیة قض . (اقرب الموارد).
قض . [ ق َض ض ] (ع ص ) سنگریزه ناک . (منتهی الارب ): مکان قض ؛ فیه قضض . (اقرب الموارد). || (اِ) سنگریزه ٔ خرد. (منتهی الارب ). و از این باب...
قض . [ ق َض ض ] (ع مص ) سفتن مروارید را. (منتهی الارب ). سوراخ کردن آن . (اقرب الموارد): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه . (اقرب الموارد). |...
قض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (ا...
تغز غز. (تُغُزْغُز). (ا. ت.) نام اتحادیـهای از طایفههای نهگانـۀ قوم اغـوز. تغز (تُقّوز = نه) + غز (اُغُوز)، بهمعنای نُه اغوز است (نک : ه...
قرخ قز. [ ق ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 33000 گزی خاور همدان و 12000 گزی خاور شوسه ٔ همدان به...
قره قز. [ ق َ رَ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 9500 گزی خاورشوسه ٔ ار...