اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قض

نویسه گردانی: QḌ
قض . [ ق َض ض ] (ع مص ) سفتن مروارید را. (منتهی الارب ). سوراخ کردن آن . (اقرب الموارد): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه . (اقرب الموارد). || کوفتن . || بریدن و کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض الوتد؛ قلعه . (اقرب الموارد). || سنگریزه ناک شدن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قضضت من الطعام ؛ سنگریزه یا خاک در کاواکی دندانم ماند وقت خوردن طعام . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قض . [ق ِ ] (ع اِ صوت ) حکایت آواز چاه . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). گویند: قالت رکیة قض . (اقرب الموارد).
قض . [ ق َض ض ] (ع ص ) سنگریزه ناک . (منتهی الارب ): مکان قض ؛ فیه قضض . (اقرب الموارد). || (اِ) سنگریزه ٔ خرد. (منتهی الارب ). و از این باب...
قض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (ا...
غض . [ غ َض ض ] (ع مص ) غض طَرف ؛ فروخوابانیدن چشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشم خوابانیدن . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فرو...
غض . [ غ َ ضِن ْ ] (ع ص ) در اصل غضی است ، بعیر غض به معنی شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضی شود.
قذ. [ ق ُذذ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقذ، تیر باپرو تیر بی پر و هموار تراشیده ٔ بی خم . (منتهی الارب ).
قذ. [ ق َ ذذ ] (ع مص ) پر بر تیر چسبانیدن . || کناره های پر بریدن و گرد و هموار ساختن آن را. || سنگ و کلوخ و مانند آن انداختن . || بر پس ...
قز. [ ق َزز ] (ع مص ) برجستن و ترنجیدن و در هم شدن و فراهم آمدن جهت برجستن . (منتهی الارب ). وثوب و انقباض برای وثوب . (اقرب الموارد). فع...
قز. [ ق ِزز ] (ع ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُزّ و قَزّ شود.
قز. [ ق ُزز ] (ع مص ) پاک بودن و دور ماندن ازریم و آلایش . (منتهی الارب ). تباعد از دنس . (اقرب الموارد). || (ص ) مرد نیک پاک از آلایش . (ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.