قض
نویسه گردانی:
QḌ
قض . [ ق َض ض ] (ع مص ) سفتن مروارید را. (منتهی الارب ). سوراخ کردن آن . (اقرب الموارد): قض اللؤلؤ و الخشب قضاً؛ ثقبه . (اقرب الموارد). || کوفتن . || بریدن و کندن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قض الوتد؛ قلعه . (اقرب الموارد). || سنگریزه ناک شدن طعام . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قضضت من الطعام ؛ سنگریزه یا خاک در کاواکی دندانم ماند وقت خوردن طعام . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قز. [ ق َزز / ق َ ] (معرب ، اِ) معرب کژ. ابریشم . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). ابریشم خام بدقماش (برهان ) (آنندراج )، و گویندنوعی است از آن ...
قز. [ ق ِ ] (اِخ )دهی از دهستان کراب بخش حومه ٔ شهرستان سبزوار واقع در 20 هزارگزی شمال باختری سبزوار و 10 هزارگزی خاورجاده ٔ عمومی سبزوار به...
غذ. [ غ َذذ ] (ع مص ) روان گردیدن ریم از جرح . (منتهی الارب ): غَذَّ الجرح ُ غَذّاً؛ سال بما فیه من قیح و صدید، تقول : ترکت جرحه یغذ. (اقرب...
غز. [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم رامیان گردکان . تلفظی از گوز که معرب آن جوز است .
غز. [ غ ُزز ] (ع اِ) کنج دهن از طرف درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زاویة الفم من باطن الخدین . شِدق یا شَدق . (المنجد).
غز. [ غ ُ ] ۞ (اِخ ) ۞ صنفی از ترکان غارتگر بوده اند که در زمان سلطان سنجر قوت گرفتند و خراسان را به تصرف آوردند و سلطان سنجر را گرفته ...
غز. [ غ ُ ] (اِخ ) نام محلی است . (فهرست ولف ). ظاهراً مسکن طوایف غز است . رجوع به غز شود : الا نان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه ساخ...
قرخ قز. [ ق ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 33000 گزی خاور همدان و 12000 گزی خاور شوسه ٔ همدان به...
قره قز. [ ق َ رَ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 9500 گزی خاورشوسه ٔ ار...
تغز غز. (تُغُزْغُز). (ا. ت.) نام اتحادیـهای از طایفههای نهگانـۀ قوم اغـوز. تغز (تُقّوز = نه) + غز (اُغُوز)، بهمعنای نُه اغوز است (نک : ه...