اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غراره

نویسه گردانی: ḠRʼRH
غراره . [ غ ِ رَ / رِ ] (اِ) نوعی از سلاح جنگ است و آن را در روز جنگ پوشند و بعضی گویند غراده به دال است و آن به معنی خود آهنین باشد. (برهان قاطع). نوعی از سلاح ، لیرْدْ. (المعجم فی معاییر اشعار العجم چ 1 آقای مدرس ص 191 و حاشیه ٔ آن ). نوعی از پوشش سلاحی .(فرهنگ رشیدی ). پیراهنی را که در زیر زره پوشند، غِلاله گویند. (انجمن آرا) (اقرب الموارد) :
به جان نو شو که چون نو گشت برّت
نه باک است ار کهن باشد غراره .

ناصرخسرو.


بدین نیکوتن اندر جان زشتت
چو ریمازه ست در زرین غراره .

ناصرخسرو.


|| جوال ۞ . (غیاث اللغات ). جوالی را نیز گویند که آن را مانند دام از ریسمان بافته باشند و پنبه و پشم وکاه و سرگین و مانند آن در آن کنند و از جائی به جائی برند و در عربی به معنی جوال شبکه دار آمده است . (برهان قاطع). غراره بالکسر لا بالفتح ، جوال . کأنه معرب . ج ، غرائر. (منتهی الارب ). جوالی که از رسنها سازندو کاه و غیره در آن کنند. بدین معنی عربی است ، لیکن صاحب صراح گفته : گمان می برم فارسی باشد. (فرهنگ رشیدی ). جوال بزرگی که از موی بز ببافند ۞ . (فرهنگ شعوری ). ولیحة. (منتهی الارب ). الغرارة بالکسر و لایقال الغرارة بالفتح ، الجوالق . قال الجوهری و اظنه معرباً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). فنیقة ظرفی است از نی و مانند آن که زنان در وی پنبه نهند. طور که از طناب کنند و در آن بر شتر و جز آن کاه زنند. و فی دعائهم ارانیک اﷲ علی البُلس ، و آن غراره ها باشد از پلاس آکنده از کاه ، کسی را که عقوبت کنند بر آن اشتهار کنند و ندا فرمایند. (منتهی الارب ). دَجوب . تور کاه زنه . تور که در آن کاه زنند. تنگ . لنگه . تا. تای . عدل . وطیئة :
فردا که برانند لشکری را
در ساحت صحرای سبزه زاره
هر هشت کسی بر یکی جمازه
هر چار تنی در یکی غراره .

عثمان مختاری (دیوان چ همائی ص 484).


چون عثمان را بکشتند اهل غوغا آهنگ بیت المال کردند و دو غراره درم بود همه غارت کردند. (ترجمه ٔ بلعمی ). پس چهارم سال ، زبا هزار اشتر خویش قصیر را داد، قصیر گفت این جوالها را غراره ها باید از موی بافته تا در وی مال بسیار رود و اشتران را آسانتر بود. بفرمود تا هزار غراره ها بافتند و محمدبن جریر روایت کند که اول کسی که اندر جهان غراره کرد قصیر بود و هزار اشتر بار کرد و ببرد و باز به عراق شد و عمروبن عدی را گفت اگر خون خال طلب خواهی کردن اکنون کن و اگرنه هرگز نتوانی . گفت چکنم . گفت به هر غراره ای مردی بنشانند با سلاح تمام تا دو هزار مرد بر این اشتران برگیریم و ببریم و به حصار اندر شویم لشکر از غراره ها بیرون کنیم و بگوئیم تا بخروشند و شمشیر اندرنهیم و هرکس از ایشان که بینیم همی کشیم ، و او را یکی راه است در زیر زمین که به حصار اندرونی راه دارد ترا بر آن راه نشانم اگر زبا بر توآید که از راه بگریزد تو او را بکش . عمروبن عدی گفت : رواست و همچنین کردند و به هر غراره مردی بنشاندندو روان کردند تا به شهر زبا رسیدند قصیر نزدیک زبا شد و او را بشارت داد که امسال بارها آوردم . زبا از شادی برنشست و از شهر بیرون آمد تا کاروان ببیند. چون دید آن اشتران گران همی رفتند از گرانی مردان و سلاحها... پس چون زبا به شهر اندرآمد به در شهر دربانی بود نبطی چون آخر اشتر بگذشت حربه ای به غراره اندرزدو به پهلوی آن مرد آمد که در غراره بود، بادی از آن مرد رها شد دربان گفت بارها تنگ است . پس چون به میان شهر اندرآمدند و اشتران بخوابانیدند به یکبار آن مردمان بخروشیدند و از غراره ها به در آمدند و شمشیر اندرنهادند و کشتن گرفتند. (تاریخ طبری ترجمه ٔ بلعمی ). و بدان جایگاه سنگ نیافتند جوالها و غرارها ریگ همی پر کردند و به وی فرومی گذاشتند و مسعود آن را بدان گرانی به دست همی گرفت ، و زیر پای همی نهاد. (مجمل التواریخ و القصص ).
هان ای کل پشت پاردم باف
ای توبره ریش کون غراره .

سوزنی .


از کون تنگ زنت حکایت همی کنی
ای زنت غر کسی ز غراره کند غرنگ .

سوزنی .


او را بگرفتند و دست بسته ، و دهان محکم کرده ، در غراره نهاده ، سر بفرمود بست و پیش محمد حبشی فرستاد که بخواهم شد، دستوری یافت ، و او را همچنین بسته بر اسب نهاد چنانکه لشکر نتوانستند دانست . (تاریخ طبرستان ). و شبها بودی که به غراره حریفان را سیمینه ها و زرینه ها بخشیدی . (تاریخ طبرستان ).
تو چه دانی ای غراره ٔ پرحسد
که نهادن منت او را میرسد.

مولوی (مثنوی ).


پس بفرمود تا او را در غراره ای کردند و سر غراره بدوختند و به میخ کوب فراشان چندانش بکوفتندکه بمرد. (تجارب السلف ).
ابومسلم هرچند که کرد تمام نتوانست کشید منفعل شد گفت فردا در میدان غراره ٔ پرکاه برداریم بر سر نیزه ، این کمان کشیدن سهل است . روز دیگر سلطان ابوسعید به عزم تفرج سوار شد و غراره ٔ پرکاه در میدان بینداخت . (تاریخ جدید یزد). سلطان روز دیگر سوار شد و مردم به تفرج آمدند. محمدبن مظفر دید که غراره ٔ پرکاه در میدان افتاد مرکب درانگیخت و نیزه بر کف گرفته بر آن غراره زد که بردارد سر نیزه اش بشکست در غضب رفت و بن نیزه بر غراره زده درربود و تا سر میدان برد و از عقب بینداخت . (تاریخ جدید یزد). محمد مظفر... گفت .... سلطان بفرماید که غراره را در میدان خالی کنند... (تاریخ جدید یزد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
غراره . [ غ َ رَ / رِ ] (اِ) آب در دهن کردن و جنبانیدن برای پاک شدن دهن ، و آن را به عربی مضمضه گویند. (برهان قاطع) (جهانگیری ) (انجمن آر...
غرارة. [ غ َ رَ ] (ع مص ) به معنی غِرَّة. (منتهی الارب ). غفلت . (از اقرب الموارد). غافل شدن و غفلت ورزیدن . (برهان قاطع). غافل شدن . (تاج ا...
قرارة. [ ق َ رَ ] (ع اِ) آرامگاه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || زمین پست هموار. زمین هموار مستدیر که در آن آب باران گرد آید. (از اقرب ...
قرارة. [ ق ُ رَ ] (ع اِ) شوربا یا ریزه های دیگ افزار و مانند آن که در ته دیگ بماند یا بچسبد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).آنچه در دیگ بماند...
قرارة. [ ق ِ رَ ] (ع اِ) رجوع به معنی دوم قَرارَة شود.
قرارة. [ق َ رَ ] (اِخ ) قبیله ای است به یمن . (منتهی الارب ).
قرارة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) جایی است به روم . (منتهی الارب ).
قرارة. [ ق َ رَ ] (اِخ ) از اعلام است . (منتهی الارب ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.