غزی
نویسه گردانی:
ḠZY
غزی . [ غ َزْ زی ] (اِخ ) یوسف غزی مدنی . او راست : مجموعه ٔ رسائل اربعة:
1 - رفع الاشتباه حدیث من صلی فی مسجد اربعین صلاة. 2 - تنبیه الانام عن کیفیةاسقاط الصلاة و الصیام . 3 - الکواکب اللامعات فی حکم المائعات . 4- منة الخلق فی قول الرجل لزوجته غیر المدخول بها انت طالق و طالق و طالق ، در مدینه به چاپ رسیده و صفحات آنها 5 و 8 و 9 و 15 است . (از معجم المطبوعات ج 2 ستون 1417).
واژه های همانند
۶۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۹ ثانیه
قذی . [ ق َ ذا ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود.
قذی . [ ق َ ذا ] (ع اِ) خاشاک . || خاشاک چشم . || خاشاک که در شراب افتد. || ریم و خون که از زهدان ناقه و جز آن رود پیش و پس زادن . ...
قذی . [ ق َذْی ْ ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). گویند: قذت العین قَذیا و قَذَیانا و قُذ...
قذی . [ ق ُ ذی ی ] (ع مص ) بیرون انداختن چشم خاشاک و خم را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَذْی ْ شود. || (ع اِ) ج ِ قِذی ̍. (من...
قذی . [ ق َ ] (ع اِ) زنان را باشد چنانکه مذی مردان را. کل ذکر یمذی و کل انثی تقذی . (منتهی الارب ).
قذی . [ ق َ ذی ی ] (ع ص ) رجل قذی العین ؛ مردی که در چشم او خاشاک افتاده باشد. (منتهی الارب ).
قضی . [ ق َ ضا ] (ع اِ) عنجد که نوعی ازمویز باشد. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || ج ِ قِضَة. (اقرب الموارد). رجوع به قِضَه شود.
قضی . [ ق َض ْی ْ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قضی ربک ؛ ای حکم و امر ربک . (منتهی الارب ).
قضی . [ ق َ ضی ی ] (ع اِ) مرگ . || (ص ) زود بازدهنده ٔ وام . || چابک در حکومت و داوری : رجل قضی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
قضی ٔ. [ ق َ ض ِءْ ] (ع ص ) بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). ذوالقضا. (اقرب الموارد).گویند: ثوب قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).