غضا
نویسه گردانی:
ḠḌA
غضا. [ غ َ ](ع اِ) درخت بزرگی از نوع اثل (درخت شور گز) است و یکی آن غضاة میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دارد و آتش آن نیکو است و آتش پاره ٔ آن تا مدتی بماند و خاموش نگردد. (از اقرب الموارد). تاغ . (صحاح الفرس ) (مهذب الاسماء). تاخ . (صحاح الفرس ). طاغ . رجوع به غضاة و تاغ شود: و لجمر الغضا اقل توهجاً منه ؛ و آتش تاغ از داغ فراق آسانتر است . (تفسیر ابوالفتوح رازی چ 1 تهران سوره ٔ بقره ص 503). || بیشه و جنگل . (ناظم الاطباء). غیضة. || اهل الغضا؛ اهل نجد. || ذئب الغضا؛ مثل است در ناپاکی و فریب دادن . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
غضا. [ غ َ ] (اِخ ) زمینی در دیار بنی کلاب است و در آنجا وقعه ای مربوط به ایشان رخ داده است . (از معجم البلدان ).
غضا. [ غ َ ](اِخ ) وادیی است در نجد. اعرابیی گوید : یقر بعینی أن اری رملة الغضااذا ظهرت یوماً لعینی قلالهاو لست و ان احببت من یکسن الغضا...
غضا. [ غ ُض ْ ضا ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عامربن ربیعة. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ۞ ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الا...
قوت؛ چیزی که برای رفع گرسنگی میخورند
غذا. [ غ َ ] (ع اِ) بول شتر. (اقرب الموارد). رجوع به غذی شود.
غذا. [ غ َ ] (از ع ، اِ) رجوع به غذاء شود.
غزا. [غ َ ] (ع مص ) با دشمن دین جنگ کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). غزاة. غزوة. جنگ و جدال . این کلمه به همین صورت در عربی نیامده است . ...
قضاوت، داوری کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)
پزآ ( پز + آ ) ، پخته شده و آماده گردیده