قضا
نویسه گردانی:
QḌA
قضاوت، داوری کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
قضا. [ ق َ ] (ع مص ) فرمان دادن و حکم کردن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و از این باب است : قضی ربک ۞ ؛ ای امر و حکم ربک . (منتهی الا...
قضاء. [ ق َ ] (ع اِ) فرمان . حکم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قضاء اﷲ ترد له الاقضیة. (اقرب الموارد). ج ، اَقْضیة. (اقرب الموارد) (منتهی ال...
قضاء. [ ق َض ْ ضا ] (ع ص ) فعال است برای مبالغه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || زره استوار. || زره میخ دوز و زره درشت . (منتهی الارب ...
قضاء. [ ق َض ْ ضا ] (ع مص ) به حاجت کسی رسیدن و روا کردن . (منتهی الارب ).
از قضا. [ اَ ق َ ] (ق مرکب ) اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).
حسن قضا. [ ح ُ ن ِ ق َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عبارتست از آن که حقوق مردم که بر وجه مجازات گذارد از منت و ندامت خالی باشد. (نفایس الف...
قضا کردن . [ ق َ ک َ دَ ] (مص مرکب )به جا آوردن عبادت را در غیر بر موقع آن . در برابر ادا کردن : گفت نماز را نیز قضا کن که چیزی نبوده که به...
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از ...
قضا و قدر. [ ق َ وُ ق َ دَ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اندازه ٔ چیزی که مقدر باشد : چه گر موافق طبع است و ناموافق جسم موافق است به یک جای از قضا و قدر. ...
دست بر قضا. قیدی عامیانه به معنی اتفاقا، بر سبیل اتفاق و از قضا: از قضا. اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).