قضا
نویسه گردانی:
QḌA
قضاوت، داوری کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۸ ثانیه
غزوه ٔ قضاء. [ غ َزْ وَ ی ِ ق َ ] (اِخ ) یا عمرةالقضیة. رجوع به قضاء شود.
شخصا قضاوت کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
غضا. [ غ َ ](ع اِ) درخت بزرگی از نوع اثل (درخت شور گز) است و یکی آن غضاة میباشد. چوب آن بسیار سخت است و از این رو زغال آن نیز صلابت دا...
غضا. [ غ َ ] (اِخ ) زمینی در دیار بنی کلاب است و در آنجا وقعه ای مربوط به ایشان رخ داده است . (از معجم البلدان ).
غضا. [ غ َ ](اِخ ) وادیی است در نجد. اعرابیی گوید : یقر بعینی أن اری رملة الغضااذا ظهرت یوماً لعینی قلالهاو لست و ان احببت من یکسن الغضا...
غضا. [ غ ُض ْ ضا ] (اِخ ) آبی است متعلق به بنی عامربن ربیعة. (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
قذا. [ ق ُ ] (ع اِ) ج ِ قَذاءَة. رجوع به قذاءة شود.
قضع. [ ق َ ] (ع اِ) دردی و المی و بریدگی و گزیدگی است در شکم مردم . (منتهی الارب ). وجع فی بطن الانسان و تقطیع فیه . (اقرب الموارد).
قضع. [ ق َ ] (ع مص ) ستم کردن و مغلوب ساختن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).