اجازه ویرایش برای همه اعضا

قضا

نویسه گردانی: QḌA
قضاوت، داوری کردن. و بباید دانست که قضا پادشاه را می باید کردن به تن خویش. (سیاستنامه، فصل ششم)
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه اربی و به واتای ادرار شتر است و پارسی آن اینهاست: ژاگْد žãgd (سنسکریت: جاگْدهی) رنژال ranžãl (پارسی دری: رنجال) هوژان hužãn (سنسکریت: بْهو...
غزاء. [ غ َزْ زا ] (ع ص ، اِ) نسبت و مبالغه است در غزوه . (انساب سمعانی ). صیغه ٔ مبالغه از غزو به معنی بسیار غزوکننده و جنگنده : و کان ال...
غزاء. [ غ ُزْ زا ] (ع ص ، اِ) ج ِ غازی . (منتهی الارب ). غزوکنندگان . جنگندگان . رجوع به غازی شود.
غذاء. [ غ ِ ] (ع اِ) خورش .(منتهی الارب ). خوردنی که نشو و نمای تن و قوام تمام بدن بدان است و با لفظ چیدن و کردن مستعمل . (آنندراج ). خورا...
غذاء.[ غ ِ ] (ع اِ) ج ِ غَذی ّ. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). بچه های گوسفند و بز. || قسمتهای کوچکی از مال . (اقرب الموارد). رجوع به غذی و...
بی غذا. [ غ َ ] (ص مرکب ) (از: بی + غذا) بی خوراک . بی طعام . بی قوت . رجوع به غذا شود.
چرب غذا. [ چ َ غ ِ / غ َ ] (اِ مرکب ) گوشت های لطیف و نازک . (ناظم الاطباء).
غذا کردن . [ غ ِ / غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خوردن . خورش کردن : غم تو کرده به دل خوردن محبان خوی ندیده ایم که آتش غذا کند آتش .درویش واله ...
غذا دادن . [ غ ِ / غ َ دَ ] (مص مرکب ) طعام دادن . خورانیدن غذا. تغذیه .
غزا کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جنگ کردن با دشمنان دین . جنگ کردن . رجوع به غزا شود : ابوموسی هروقت از بصره تاختن آوردی به اعمال پار...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.