اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

غور

نویسه گردانی: ḠWR
غور. [ غ َ ] (اِخ ) نام روزهایی و جنگهایی است و سخن در باب غور بسیار است . ماجده ٔ بکریه گوید:
الا یا جبال الغور خلین بیننا
و بین الصبا یجری علینا شنینها
لقد طال ما جالت ذراکن بیننا
و بین دزی نجد فما نستبینها.
جمیل گوید:
یغور اذا غارت ، فؤادی و ان تکن
بنجدیهم منّی الفؤاد الی نجد
اتیت بنی سعد صحیحاً مسلماً
و کان سقام القلب حب بنی سعد.
احوص گوید:
و انک تنزح بک الدار آتکم
و شیکاً، و ان یصعد بک العیس اصعد
و ان غرت غرنا حیث کنت و غرتم
او انجدت انجدنا مع المتنجد
متی تنزلی عیناً بأرض و تلعة
ازرک و یکثر حیث کنت تردّدی .

(از معجم البلدان ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
غور فلسطین . [ غ َ رِ ف َ ل ِ / ف ِ ل َ ] (اِخ ) رجوع به غور (جایی پست زمین میان قدس و حوران ) شود.
قور. [ ق َ ] (ع اِ) رسن ازپنبه ٔ نیکو و نو. || پنبه ٔ نو یا پنبه ٔ یک ساله . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ).
قور. [ ق َ ] (ع مص ) بر سر هر دو پای رفتن تا آواز آن شنیده نشود. || فریب دادن شکار را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || گر...
قور. [ ق َ وَ ] (ع مص ) یک چشم شدن . (منتهی الارب ). || (اِمص ) یک چشمی . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
قور. (اِ) بر وزن مور، پنبه را گویند و به عربی قطن خوانند. (برهان ) (ناظم الاطباء). رجوع به قَور شود. || بمعنی خصیه هم آمده است . (برهان ...
قور. (ترکی ، اِ) کمربند. (سنگلاخ ). || مخفف قوران به معنی سلاح .(سنگلاخ ) (فرهنگ نظام ). اسلحه . رجوع به قوران شود.ترکیب ها:- قورخانه . قو...
قور. [ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مؤمن آباد بخش درمیان شهرستان بیرجند، سکنه ٔ آن 23 تن . آب آن از قنات . محصول آن غلات ، شلغم و شغل اهال...
ام قور.[ اُم ْ م ِ ] (ع اِ مرکب ) مرغ خانگی . (از المرصع).
قار و قور. [ قارْ رُ ] (اِ صوت مرکب ) آواز شکم . || قرقر با آواز بلند.
یالان قور. [ ق َ ] (اِ) قسمی درخت جنگلی . (یادداشت مؤلف ). رجوع به موتال شود.
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۴ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.