فارق
نویسه گردانی:
FARQ
فارق . [ رِ ] (ع ص )نعت فاعلی از فَرق و فرقان . آنکه میان حق و باطل فرق گذارد. (از اقرب الموارد). جداکننده . ممیز. تأنیث آن فارقة. ج ، فارقات ، فوارق . || ماده شتری که از درد زایمان به خود پیچد. ج ، فوارق ، فُرَّق ، فُرُق . (از اقرب الموارد). || ماده خری که ازدرد زایمان به خود پیچد. (آنندراج ). || پاره ابری که از ابرها جدا افتد. (از اقرب الموارد).
- قیاس مع الفارق ؛ قیاس کردن چیزی با چیز دیگر بلا مناسبت و اشتراک میان هر دو. (آنندراج ). رجوع به قیاس شود.
واژه های همانند
۲۰ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
فارغ گشتن . [ رِ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) فارغ شدن . آسوده شدن : محوشد پیشش سؤال و هم جواب گشت فارغ از خطا و از صواب . مولوی .و رجوع به فارغ ...
فارغ الحال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) رجوع به فارغ البال شود.
فارغ الذهن . [ رِ غُذْ ذِ ] (ع ص مرکب ) آسوده خاطر. رجوع به فارغ البال شود.
فارغ البال . [ رِ غُل ْ ] (ع ص مرکب ) آسوده خاطر. آسوده دل : پیوسته آسوده و مرفه الحال و آزاد و فارغ البال . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 132). تا...
فارغ ماندن . [ رِ دَ ] (مص مرکب ) بیکار ماندن . از کار برآسودن . رجوع به فارغ شود.
فارغ داشتن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) دل ازچیزی فارغ داشتن ؛ آسوده خاطر بودن از آن . مطمئن بودن : گفت پسر تو را قبول کردم ، من او را بپروردم ...
فارغ ساختن . [ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آسوده کردن . || زایانیدن . رجوع به فارغ شود.
فارغ التحصیل . [ رِ غُت ْ ت َ ] (از ع ، ص مرکب ) آنکه از تحصیل درسی یا رشته ای فراغت یافته و آن را به پایان رسانده باشد. این معنی ویژه ٔ ...
فارغ تبریزی . [ رِ غ ِ ت َ ] (اِخ ) چلبی بیک . از اعیان و اشراف تبریز است و فضیلت هم دارد. طبع شعرش چنین است :خدا در سینه ٔ من آه سوزان را ...
فارغ گردانیدن . [ رِ گ َ دَ ] (مص مرکب ) رجوع به فارغ ساختن و فارغ کردن و فارغ شود.