اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

فتح

نویسه گردانی: FTḤ
فتح . [ ف ُت ُ ] (ع ص ) در فراخ گشاده . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || شیشه ٔ فراخ سر. (منتهی الارب ). شیشه ٔ بی سربند و بی غلاف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن ابراهیم بن شهید. رجوع به محمدبن ابراهیم شود.
فتح الدین . [ ف َ حُدْ دی ] (اِخ ) محمدبن محمد، معروف به ابن سید. رجوع به ابن سید شود.
ده فتح ا. [ دِه ْ ف َ حُل ْ لا ه ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . واقع در 11هزارگزی باختری بنجار. سکنه ٔ آن 423 تن . آب آن از...
فتح کردن . [ ف َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) گشادن . گشودن : دلیر آمدی سعدیا در سخن چو تیغت به دست است ، فتحی بکن . سعدی .رجوع به فتح شود.
فتح حضرت . [ ف َ ح َ رَ ] (اِخ ) ابن شخرف (یا شنجرف ) المروزی . رجوع به فتح بن شخرف شود.
جامه ٔ فتح . [ م َ / م ِ ی ِ ف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) جامه ای که در روز جنگ زیر زره پوشند و آیات مثل «انا فتحنا» و غیر آن بر آن نوشته ...
فتح اﷲکندی .[ ف َ حُل ْ لاه ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان گاودول بخش مرکزی شهرستان مراغه که در 47 هزارگزی جنوب مراغه و شش هزارگزی خاور ...
فتح الفتوح . [ ف َ حُل ْ ف ُ ](اِخ ) نام جنگی است که میان عرب و ایرانیان در نهاوند به زمان عمربن خطاب درگرفت ، و سالار عرب در این جنگ نع...
فتح موصلی . [ ف َ ح ِ م َ / مو ص ِ ] (اِخ ) از بزرگان و متقدمان مشایخ موصل است . بشر حافی از نظیران اوست . هفت سال پیش از بشر حافی به سال ...
فتح بن علی . [ ف َ ح ِ ن ِ ع َ] (اِخ ) ابن محمد بنداری . وی در اصفهان متولد شد. ودر حدود سال 620 هَ . ق . به شام سفر کرد. و چون بر دو زبان پا...
« قبلی ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ صفحه ۹ از ۱۳ ۱۰ ۱۱ ۱۲ ۱۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.