فرع
نویسه گردانی:
FRʽ
فرع . [ ف َ / ف ُ ] (اِخ ) وادیی است که از کبکب به سوی عرفات رود. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فرا. [ ف َ ] (حرف اضافه ) ۞ نزدِ. نزدیک . پیش : فرا او رفتم ؛ پیش او رفتم . (یادداشت بخط مؤلف ). سوی . طرف . جانب . (برهان ) : به حبل ستایش ف...
فرا. [ ف َ ] (ع اِ) گورخر که فراء و حمارالوحش نامند. (فهرست مخزن الادویه ) (اقرب الموارد).- امثال :کل الصید فی جوف الفرا ؛ مثل است ، یعنی ه...
فرا. [ ف َ ] (اِخ ) نام یکی از دهکده های دهستان پریجان سوادکوه در مازندران که اکنون بدین نام شناخته نمیشود. (از مازندران و استرآباد ترجمه...
فراء. [ ف َ ] (ع اِ) فرا. رجوع به فرا شود.
فراء. [ ف َرْ را ] (ع ص ) این انتساب پوستین دوز را میرساند. (سمعانی ). پوستین دوز. پوستین فروش . (یادداشت بخط مؤلف ). || مویینه فروش . (یادداشت...
فراء. [ ف َرْ را ] (اِخ ) معاذبن مسلم بن ساره ٔ انصاری نحوی کوفی ، مکنی به ابوعلی و مسلم و ملقب به فراء یا هراء. از اصحاب حضرت باقر و حضرت...
فراء. [ ف َرْ را] (اِخ ) یحیی بن زادبن عبداﷲ منظور الاسلمی الدیلمی ، مکنی به ابوزکریا و معروف به فراء. امام کوفیان و داناترین آنها در نحو و ...
فراء. [ ف َرْ را ] (اِخ ) ابومحمد حسین بن مسعودبن محمد، معروف به الفراء البغوی . از فقهای شافعی و ملقب به محیی السنة بود. در علوم تبحر داشت ...
فراء. [ ف َرْ را ] (اِخ ) کوهی است در نزدیک مدینه و نزدیکی خاخ . (از معجم البلدان ).