فرهنگ
نویسه گردانی:
FRHNG
فرهنگ . [ ف َ هََ ] (اِخ ) ابوالقاسم فرهنگ یکی از فرزندان مرحوم وصال شیرازی است که با ادوارد برون ایران شناس بزرگ انگلیسی مکاتبه و برخورد داشته و اشعاری نیز می سروده است . (از تاریخ ادبی ادوارد برون ترجمه ٔ رشیدیاسمی ج 4 ص 208). رجوع به مجمع الفصحاء ج 2 ص 384 شود.
واژه های همانند
۴۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
فرهنگ واژگان، فرهنگ لغت، واژهنامه، لغتنامه، فرهنگ یا فرهنگنامه کتاب یا ابزاری از رسانه های دیگر است که در آن معانی واژههای زبانی معین با توضیحات م...
فرهنگ ساز. [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) فرهنگدان . فرهنگی . دانشمند و خردمند : هم از چند چیزش بپرسید بازچنین گفت کای پیر فرهنگ ساز. اسدی .رجوع به فر...
فرهنگ دان . [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) عالم . خردمند. دانشمند : شاه فرهنگ دان شعرشناس بیش از آن داستان که بود قیاس . نظامی .رجوع به فرهنگ شود.
فرهنگ سَرا یا فرهنگسَرا. (فرهنگ + سَرا) الف. خانۀ فرهنگ (رجوع شود به فرهنگ و سَرا)، آنچه که در زبان متداول به آن «آکادمی» («academy») نیز گویند.
ب....
دهن فرهنگ ؛ جایی را میگویند که از کاریز آب به روی زمین آید. (برهان )
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فرهنگِ سغدی
زهره ی زرشناس
نمونه ی خطِ سغدی
فرهنگِ سغدی (سغد یفارس ی انگلیسی)، بدرالزمانِ قریب، انتشاراتِ فرهنگان، تهران
.١٣٧٤
نامِ سرزمینِ سغد ...
فرهنگ دوست . [ ف َ هََ ] (ص مرکب ) دانش دوست . فرهنگ دان . دوستار خرد و دانش : شنیدم ز دانای فرهنگ دوست که زی هر کس آیین شهرش نکوست .اسدی .
فرهنگ آموز. [ ف َ هََ ] (نف مرکب ) مؤدب . تأدیب کننده . (یادداشت بخط مؤلف ). || (ن مف مرکب ) تأدیب شده . آموخته . فرهخته .
فرهنگ نامه . [ ف َ هََ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) نامه یا کتابی که در آن دانش و فرهنگ و حکمت باشد : سه فرهنگ نامه ز فرخ دبیربمشک سیه نقش زد ب...