فضا
نویسه گردانی:
FḌA
فضا. [ ف َ ] (ع اِ)دانه ٔ مویز مانند فصی با صاد. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
فضا. [ ف َ ] (ع اِ) مخفف فضاء. میدان و عرصه . (از ناظم الاطباء) : تنگ بد بر ما فضای عافیت بی هیچ جرم این چنین باشد اذا جاء القضا ضاق الفضا. ...
این واژه عربی است و پارسی آن این واژه هاست: سارایو (سنسکریت: سَرَیو)، ویها (سنسکریت: ویهَ)، هاماج (کردی)، ویهایاس (سنسکریت: ویهایَس)
فضاء. [ ف َ ] (ع اِ) گشادگی و فراخی . (منتهی الارب ). الساحة. (اقرب الموارد). || زمین فراخ . (از منتهی الارب ). آنچه گشاده بود از زمین . (اق...
فضاء. [ ف ِ ] (ع اِ) آب روان بر زمین . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
تنگ فضا. [ ت َ ف َ ] (ص مرکب ) محقر. کم گنجایش . تنگ جای . جایی که کسی یا چیزی به دشواری در آن جای گیرد : قدر تو بر افلاک سپه راند و سپس گف...
خرم فضا. [ خ ُرْ رَ ف َ ] (اِمرکب ) آسمان . (ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کرده در آن خرم فضا صید گوزنان چند جاشاخ گوزن اندر هوا اینک نگونسار آم...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
فضع. [ ف َ ] (ع مص ) بشکستن چوب را. (منتهی الارب ). در اقرب الموارد نیست .
فضع. [ ف َ ] (ع مص ) پلیدی انداختن . || تیز زدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
فزا. [ ف َ ] (نف ) از فزودن و افزودن . (حاشیه ٔبرهان چ معین ). به معنی افزایش دهنده و افزاینده باشد. (برهان ). بیشتر در ترکیب بصورت پسوند بکا...