قاصر. [ ص ِ ] (ع ص ) قصورکننده . کوتاهی کننده . تقصیرکننده . (ناظم الاطباء). مقصر
: هرچند در همه ٔ ابواب خود را مقصر و قاصر دانسته . (ذیل جامع التواریخ رشیدی به قلم حافظ ابرو). || کوتاه آمده . (فرهنگ نظام ). آنکه کوتاه آمده است در وظیفه و کاری نه بعمد
: و همت مردمان از تقدیم حسنات قاصر گشته . (کلیله و دمنه ). || کوتاه . قصیر. نارسا. (ناظم الاطباء)
: اگر... دست زمانه از ساحت سعادت آن قاصر ماند بدیع ننماید. (کلیله و دمنه ). هر چه به زرق ساخته شود... دست تدارک از آن قاصر... باشد. (کلیله و دمنه ). امروز تدبیر از تدارک آن قاصر است . (کلیله و دمنه ). عقل قاصر؛ عقل نارسا. (ناظم الاطباء)، بیان قاصر؛ بیان نارسا. کلامی که قابل شرح و تفسیر نباشد
: التفات از همه عالم بتودارد سعدی
همتی کان بتو مصروف بود قاصر نیست .
سعدی .
|| در اصطلاح درایة حدیثی است که بعضی از روات آن مجهول المدح بوده و دیگران مرسل یا مجهول الحال باشند. || در اصطلاح علمای نحو عبارت است از غیر متعدی ، لازم . (مغنی اللبیب ). || سرد: ماء قاصر؛ آب سرد. || آب دوردست از گیاه . || (اِ) آب که شتران در گرد آن چرا کنند. (منتهی الارب ).