قالب . [ ل َ
/ ل ِ ] (معرب ، اِ) معرب از کالبد. کالبد. (منتهی الارب ). شکل و هیأت .پیکر. هیکل . کالب . کلوب . (ناظم الاطباء). || آلت و ابزاری برای شکل دادن به مواد
: قالب این خشت بر آتش فکن
خشت نو از قالب دیگر بزن .
نظامی .
ترکیبات : قالب خشت . قالب کفش . قالب چکمه . قالب کلاه . قالب لباس (آلتی که بدان لباس را هموار سازند).
-
بر قالب زدن ؛ در قالب آمدن
: خنده ها دارد ز روزن خانه ٔ معماریت
تا چه بر قالب زند بهرتو قالب کاریت .
محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
به قالب زدن ؛ ساختن . جعل کردن . سخن بیهوده به قالب زدن یا دروغ به قالب زدن ؛ یعنی گفتن . رجوع به این کلمه شود.
-
از قالب بیرون (برون ) آمدن ؛ درست وآماده شدن
: که کار آمد برون از قالب ننگ
کلیدت را گشادند آهن از سنگ .
نظامی .
|| بوته . بوتقة. || یک قطعه ٔ بریده ٔ معین و معلوم از چیزی : قالب صابون . قالب یخ . قالب کره . قالب پنیر
: خام است نقره با بدن نازنین او
در قالب پنیر کند جا سرین او.
محسن تأثیر (از آنندراج ).
- قالب نان
:قالب نانی بدست آرم چه خون ها میخورم
دست کوته را تنور رزق چاه بیژن است .
صائب .
|| تن . بدن : قالب بی جان . یک جان در دو قالب
: جانی که ترا یافت به قالب چه نشیند
مرغی که ترا شد ز نشیمن چه نویسد.
خاقانی .
آن قابل امانت در قالب بشر
و آن عامل ارادت در عالم جزا.
خاقانی .
سر برکشد کرم چوکف شه مسیح وار
بر قالب کرم دم احیا برافکند.
خاقانی .
شعبده ای تازه برانگیختم
هیکلی از قالب نو ریختم .
نظامی .
تا من سگ تو شدم نمانده ست
از قالب من جز استخوانی .
عطار.
چار طبع مخالف سرکش
چند روزی بیکدگر شده خوش
چون یکی زین چهار شد غالب
جان شیرین برآید از قالب .
سعدی .
نجوید جان از آن قالب جدائی
که باشد خون جامش در رگ و پی .
حافظ.
-
قالب از روان پرداختن ؛ قالب تهی کردن . کنایه از مردن
: روز آمد و بردوختم از دم لب را
پرداخته از روان و جان قالب را
اکنون که مرا زنده همی دارد شمع
شاید که چو روز زنده دارم شب را.
کمال اسماعیل .
رجوع به قالب تهی کردن شود.
|| آلتی است که آن را قالب گویند بواسیر که بخواهند برید بدان بگیرند و این آلت از بهر برداشتن دیوچه (زالو) سخت شایسته است . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).