قذ
نویسه گردانی:
QḎ
قذ. [ ق ُذذ ] (ع ص ، اِ) ج ِ اقذ، تیر باپرو تیر بی پر و هموار تراشیده ٔ بی خم . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
غز. [ غ ُ ] (اِ) در تداول مردم رامیان گردکان . تلفظی از گوز که معرب آن جوز است .
غز. [ غ ُزز ] (ع اِ) کنج دهن از طرف درون . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زاویة الفم من باطن الخدین . شِدق یا شَدق . (المنجد).
غز. [ غ ُ ] ۞ (اِخ ) ۞ صنفی از ترکان غارتگر بوده اند که در زمان سلطان سنجر قوت گرفتند و خراسان را به تصرف آوردند و سلطان سنجر را گرفته ...
غز. [ غ ُ ] (اِخ ) نام محلی است . (فهرست ولف ). ظاهراً مسکن طوایف غز است . رجوع به غز شود : الا نان و غز گشت پرداخته شد آن پادشاهی همه ساخ...
غض . [ غ َض ض ] (ع مص ) غض طَرف ؛ فروخوابانیدن چشم را. (منتهی الارب ) (آنندراج ). چشم خوابانیدن . (غیاث اللغات ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). فرو...
غض . [ غ َ ضِن ْ ] (ع ص ) در اصل غضی است ، بعیر غض به معنی شتر دردشکم رسیده از خوردن غضا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غضی شود.
قض ء. [ ق َض ْءْ ] (ع مص ) تباه شدن و بوی گرفتن از نمی . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || تهافُت . (اقرب الموارد). || پاره پاره شدن . (ا...
قرخ قز. [ ق ِ ق ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان واقع در 33000 گزی خاور همدان و 12000 گزی خاور شوسه ٔ همدان به...
قره قز. [ ق َ رَ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان نازلو از بخش حومه ٔ شهرستان ارومیه واقع در 23 هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 9500 گزی خاورشوسه ٔ ار...
تغز غز. (تُغُزْغُز). (ا. ت.) نام اتحادیـهای از طایفههای نهگانـۀ قوم اغـوز. تغز (تُقّوز = نه) + غز (اُغُوز)، بهمعنای نُه اغوز است (نک : ه...