قذیة
نویسه گردانی:
QḎY
قذیة. [ ق َ ی َ ] (ع ص ) (عین ...) چشم خاشاک افتاده . (منتهی الارب ). رجوع به ماده ٔ بالا شود.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قذیة. [ ق َ ذی ی َ ] (ع ص ) (عین ...) چشم خاشاک افتاده . (منتهی الارب ).
قزیة. [ ق ُزَی ْ ی َ ] (اِخ ) دژی است به یمن . (معجم البلدان ).
قضیة. [ ق َ ضی ی َ ] (ع مص ) دارای همه ٔ معانی قَضْی و قضاء است . قضی یقضی قضیاً و قضأاً و قضیةً. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قَ...
قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (...
قزیح . [ ق َ ] (ع ص )ملیح قزیح ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). ملیح از مِلْح و قزیح از قِزْح آید. (اقرب الموارد). قزیح ، از اتباع ملیح است...
غضیة. [ غ َض ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث غضی . ج ، غضایا. یقال : ابل غضیة و غضایا. (منتهی الارب ). یقال : بعیر غَض و ناقة غضیة. (اقرب الموارد). شتر درد...
غزیة. [ غ َ زی ی َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (منتهی الارب ). بنوغزیه قبیله ای است از طیی ٔ و همچنین از هوازن ، و از ایشان است دریدبن الصمة و ه...
غزیة. [ غ ُ زَی ْ ی َ ] ۞ (اِخ ) جایی است نزدیک فید و با آن یک روز فاصله دارد، و در آنجا آبی هست که آن را غمر غزیة نامند. (از معجم البلدان...
غزیة. [ غ ُ زَی ْ ی َ ] (اِخ ) (ابن ...) یکی از شعرای هذیل . (از تاج العروس ).
غزیة. [ غ َ زی ی َ ] (اِخ ) ابن جشم بن معاویه . یکی از اجداد جاهلی است ، از هوازن از عدنانیه . منازل پسران وی در سروات تهامه و نجد قرار دار...