اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قرص

نویسه گردانی: QRṢ
قرص . [ ق ُ ] (ع اِ) کلیچه . (منتهی الارب ) (مقدمة الادب زمخشری ). || گرده ٔ آفتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). رجوع به قرصة شود. ج ، قَرِصَة، اقراص ، قُرَص . (منتهی الارب ) :
سر از البرز برزدقرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن .

منوچهری .


من کیستم که بر من نتوان دروغ گفتن
نه قرص آفتابم نه ماه ده چهاری .

منوچهری .


در هوای عشق حق رقصان شوند
همچوقرص بدر بی نقصان شوند.

مولوی .


زمستان است و بی برگی بیا ای باد نوروزی
بیابان است و تاریکی بیا ای قرص مهتابم .

سعدی .


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۶ ثانیه
غرس . [ غ ُ ] (ص ) درتداول عامه ، محکم . استوار. قرص . رجوع به قرص شود.
غرس . [ غ ِ ] (اِ) قهر و غضب و خشم و تندی و برآشفتگی . (از برهان قاطع). غرش . غراش . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). || خراش .(برهان قاطع). غرش ...
غرس . [ غ ِ ] (ع اِ) آب و جز آن که با بچه بیرون آید از رحم ، و پوست که بر روی جنین باشد، و اگر آن پوست را بر روی او بعد زائیدن بگذارند د...
بئر غرس . [ ب ِءْرِ غ َ ] (اِخ ) چاهی در مدینه . (از معجم البلدان ).
غرس کردن . [ غ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نشاندن درخت را. نشاندن . بنشاندن . کشتن و کاشتن درخت . رجوع به غرس شود.
کاشتن درختان
غرس الدین . [ غ َ سُد دی ] (اِخ ) رجوع به ابن شاهین شود.
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) ابن محمدبن احمد الخلیلی المدنی الانصاری . فقیه شافعی ، در ادب و فضل مقامی داشته است . اصل وی از خلیل (د...
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) شیخ غرس الدین ابراهیم بن شهاب الدین بن الشیخ احمد النقیب . او راست : رساله ٔ الربع المجیب که مشتمل بر مقدم...
غرس الدین . [ غ َ سُدْ دی ] (اِخ ) حلبی . احمدبن ابراهیم حلبی . متوفی به سال 981 هَ .ق . او راست : کتاب فرائض غرس الدین و شرح آن . (کشف الظ...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۵ ۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.