قزیح
نویسه گردانی:
QZYḤ
قزیح . [ ق َ ] (ع ص )ملیح قزیح ؛ از اتباع است . (منتهی الارب ). ملیح از مِلْح و قزیح از قِزْح آید. (اقرب الموارد). قزیح ، از اتباع ملیح است . گویند: ملیح قزیح . (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
غزیة. [ غ َ زی ی َ ] (اِخ ) ابن عمروبن عطیةبن خنسأبن مبذول بن عمروبن مازن ۞ ابن نجار انصاری مازنی ۞ . وی در جنگ احد همراه رسول خدا ج...
غزیة. [غ َ زی ی َ ] (اِخ ) (ابو...) انصاری . وی صحابی است و پسرش غزیه از او روایت کند و از شامیان به شمار میرود. (از تاج العروس ذیل غزا). ...
غزیة. [ غ ُ زَی ْ ی َ ] (اِخ ) بنت حارث ، مادر قدامةبن مظعون و برادران او. (از تاج العروس ذیل غزا).
غزیة. [ غ ُ زَی ْ ی َ ] (اِخ ) بنت دودان ، مکنی به ام شریک ، از بنی صعصعةبن عامر. همین زن بود که نفس خود را بر پیغامبر (ص ) هبه کرد، و گویند اس...
غزیه . [ غ ُزْ زی ی َ ] (اِخ ) قبیله ای از ترکان . ترکان غز. رجوع به غز و نخبة الدهر دمشقی ص 263 شود.
قضیه /qaziy[y]e/ معنی ۱. خبر. ۲. حکم؛ فرمان. ۳. جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد. ۴. (منطق) گفتاری که احتمال صدق و کذب داش...
غضیة. [ غ َض ْ ی َ ] (ع ص ) مؤنث غضی . ج ، غضایا. یقال : ابل غضیة و غضایا. (منتهی الارب ). یقال : بعیر غَض و ناقة غضیة. (اقرب الموارد). شتر درد...
قضئة. [ ق َ ض ِ ءَ ] (ع ص ) مؤنث قَضِی ٔ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). بوی گرفته از نمی . (منتهی الارب ). گویند: قربة قضئة. (اقرب الموارد) (...
جهات قضیه . [ ج ِ ت ِ ق َ ضی ی َ / ی ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) وجوب و امکان و استحاله . رجوع به جهة شود.
قضیه ٔ جزئیه . [ ق َ ضی ی َ / ی ِ ی ِ ج ُ ئی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جمله ای که در آن حکم کرده شود بر بعض افراد موضوع ، چون : بعض...