اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قص

نویسه گردانی: QṢ
قص . [ ق َص ص ] (ع مص ) برگفتن قصه . (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ). || برگفتن . (تاج المصادر بیهقی ): قص علیه الخبر و الرؤیا؛ حدث بهما علی وجههما. (اقرب الموارد). || پیدا و نمایان گردیدن بار و آبستنی آن . || باردار گردیدن . || قریب به مرگ رسیدن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): ضربه حتی قصه علی الموت ؛ای ادناه منه . (اقرب الموارد). || بر پی کسی رفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || در پی کسی رفتن اندک اندک . (اقرب الموارد). و از این معنی است قول خدای : فارتدا علی آثارهما قصصاً ۞ . (اقرب الموارد). || آگاهانیدن . || بریدن و قطع کردن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ): قص شوارب ؛ بریدن و کوتاه کردن آن . (اقرب الموارد). قص اظفار؛ چیدن ناخن . || قطع اطراف گوش . (اقرب الموارد). || (اِ) سینه . (منتهی الارب ). صدر. (اقرب الموارد). || سر سینه . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). قیل رأس الصدر. (اقرب الموارد). || میانه ٔ سینه . (منتهی الارب ). قیل وسط الصدر. (اقرب الموارد). || استخوان سینه . (منتهی الارب ). قیل عظم الصدر. (اقرب الموارد). ج ، قِصاص . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || پشم بریده ٔ گوسفند. (منتهی الارب ). من الشاة، ما قُص من صوفها. (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
قس . [ ق ُس س ] (ع مص ) در پی چیزی شدن و جستن آن را. || سخن چینی نمودن . (منتهی الارب ). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود.
قس . [ ق ُس س ] (ع اِ) دانشمند ترسایان . (السامی فی الاسامی ). رجوع به قَس ّ و قِس ّ شود. عربی قسیس و سریانی قشیشا ۞ (پیر کاهن ) و آرامی قش...
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) شهری است . (منتهی الارب ).
قس .[ ق َس س ] (اِخ ) موضعی است میان عریش و قرماء از بلادمصر، و جامه ٔ قسّی بدان منسوب است . (منتهی الارب ).
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) ساحلی است در بلاد هند. (منتهی الارب ). نام جائی است ، و در حدیثی از علی آمده است که رسول خدا (ص ) از پوشیدن جامه ٔ ...
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) (دیرالَ ...) جائی است به دمشق . (منتهی الارب ).
قس . [ ق ُس س ] (اِخ ) ابن ساعدة. اسقف نجران است که در بلاغت به وی مثل زنند. (اقرب الموارد). وی حکیمی بود بلیغ در عرب و ششصد سال زندگانی...
قس . [ ق َس س ] (اِخ ) لقب عبدالرحمان عبداﷲ عابد تابعی است ، که خاطرش را به سوی سلامه ٔ مغنیه میلی بود. (منتهی الارب ).
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
غث . [ غ َث ث ] (ع ص ) لاغر. (غیاث اللغات ). کم گوشت . (منتهی الارب ) (آنندراج ): لحم غث ؛ گوشت لاغر. (منتهی الارب ). و تأنیث آن غثة. (اقرب ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.