اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

قصة

نویسه گردانی: QṢ
قصة. [ ق َص ْ ص َ ] (ع اِ) گچ . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). جصة. (اقرب الموارد). و این لغت مردم مجانه است . (اقرب الموارد). در حدیث آمده است : الحائض لاتغتسل حتی تری القصة البیضاء؛ ای حتی تخرج الخرقة التی تختشی بها کأنها قصة لایخالطها صفرة. (منتهی الارب ). ج ، قِصاص . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: فرم faram، موژ muž، گرم gorm، تاسا tāsā، اندوه anduh (دری) اراز erāz (لکی) اغدا aqdā (خراسانی: aqda)*** فانکو آد...
قسح . [ ق َ س َ ] (ع اِمص ) خشکی . (منتهی الارب ). یبس . (اقرب الموارد). || بقیه ٔ انتشار نره . (منتهی الارب ). بقایای حالت نعوظ. (ناظم الاطب...
قصه گو. [ ق ِص ْ ص َ / ص ِ ] (نف مرکب ) گوینده ٔ قصه . داستان گوی . قاص . (منتهی الارب ).
هم غصه . [ هََ غ ُص ْ ص َ / ص ِ ] (ص مرکب ) دو تن که غم مشترک دارند. هم درد : همه هم حالت و هم غصه و هم درد منیدپاسخ حال من آراسته تر بازدهی...
قصه گفتن_ بصورت قصه چیزی را تعریف کردن _ به جهان صحبت شیدایی خود قصه زدم ( افرا)
قصه گویی . [ ق ِص ْ ص َ / ص ِ ] (حامص مرکب ) داستانسرایی . حدیث گویی . رجوع به قصه خوان شود.
رجوع شود به حمزه آذرک شاری
قصه گفتن . [ ق ِص ْ ص َ / ص ِگ ُ ت َ ] (مص مرکب ) حکایت گفتن . داستانسرائی کردن .
قصه خوان . [ ق ِص ْ ص َ / ص ِ خوا / خا ] (نف مرکب ) قصه خواننده . گوینده ٔ داستان . قاص : چه گوید کس از خوبی قصه خوان که درملک خوبی است صاحبق...
غصه خور. [ غ ُص ْ ص َ / ص ِ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) غم خورنده . اندوهگین : ناامیدان غصه خور مائیم عبرت کار یکدگر مائیم . خاقانی .از دم روزه ده...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.