قطن
نویسه گردانی:
QṬN
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) کوهی است بنی اسد را. (منتهی الارب ). و امرءالقیس در توصیف ابر از آن نام میبرد آنجا که گوید :
اصاح تری برقاً اریک ومیضه
کلمع الیدین فی حبی ّ مکلل ...
علی قطن بالشیم ایمن صوبه
و ایسره علی الستار فیذبل .
اصمعی گوید: مابین فواره و مغرب کوهی است به نام قطن از بنی عبس که آبهائی به نام های مختلف از آن جاری است ، و ابوعبیداﷲ سکونی گوید: کوهی است گرد و از سر آن چشمه هائی سرازیر میشود. از بنی عبس است و بین حاجر و معدن قرار دارد. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
قطن . [ ق ُ ] (ع اِ) پنبه ، و آن از درختهای صغار است و گاه بزرگ شود و تا بیست سال باقی باشد. ضماد برگ آن مطبوخ ، درد مفاصل حار و بارد را نا...
قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) پنبه .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْن شود.
قطن . [ ق ُ طُن ن ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. (آنندراج ) : کأن ّ م...
قطن . [ ق َ ن َ ] (ع اِ فعل ) قَطْن َ عبداﷲ درهم ؛ ای حسبه ، و این لغتی است در قط (اقرب الموارد)؛ به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است .
قطن . [ ق َ طَ ] (ع مص ) منحنی شدن . (اقرب الموارد): قطن ظهره قطناً؛ منحنی شد پشت او.(اقرب الموارد). || (اِ) میان دو ران . (منتهی الارب )....
قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ق...
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) موضعی است در سرزمین شربه . (معجم البلدان ).
قطن . [ ق َ طَ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) جنگی است که در قطن اتفاق افتادو مسعودبن عروه در آن کشته شد. سردار لشکر رسول خدادر این جنگ سلمةبن عبدال...
قطن . [ ق َ طَ ](اِخ ) ابن ابراهیم . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قطن . [ ق َ طَ] (اِخ ) ابن قبیصه . از محدثان است . (منتهی الارب ).