قطن
نویسه گردانی:
QṬN
قطن . [ ق َ طَ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) جنگی است که در قطن اتفاق افتادو مسعودبن عروه در آن کشته شد. سردار لشکر رسول خدادر این جنگ سلمةبن عبدالاسدی بود. (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قطن . [ ق ُ ] (ع اِ) پنبه ، و آن از درختهای صغار است و گاه بزرگ شود و تا بیست سال باقی باشد. ضماد برگ آن مطبوخ ، درد مفاصل حار و بارد را نا...
قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) پنبه .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْن شود.
قطن . [ ق ُ طُن ن ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. (آنندراج ) : کأن ّ م...
قطن . [ ق َ ن َ ] (ع اِ فعل ) قَطْن َ عبداﷲ درهم ؛ ای حسبه ، و این لغتی است در قط (اقرب الموارد)؛ به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است .
قطن . [ ق َ طَ ] (ع مص ) منحنی شدن . (اقرب الموارد): قطن ظهره قطناً؛ منحنی شد پشت او.(اقرب الموارد). || (اِ) میان دو ران . (منتهی الارب )....
قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ق...
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) موضعی است در سرزمین شربه . (معجم البلدان ).
قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) کوهی است بنی اسد را. (منتهی الارب ). و امرءالقیس در توصیف ابر از آن نام میبرد آنجا که گوید : اصاح تری برقاً اریک وم...
قطن . [ ق َ طَ ](اِخ ) ابن ابراهیم . از محدثان است . (منتهی الارب ).
قطن . [ ق َ طَ] (اِخ ) ابن قبیصه . از محدثان است . (منتهی الارب ).