گفتگو درباره واژه گزارش تخلف قطن نویسه گردانی: QṬN قطن . [ ق ُ طُن ن ] (ع اِ) پنبه . (منتهی الارب ). و آن از درختهای صغار است و گاهی کلان باشد و تا بیست سال باقی بماند. (آنندراج ) : کأن ّ مجری دمعهاالمستن قُطُنﱡه ُ من اجود القطن . راجز.و تشدید به خاطر ضرورت شعر است . (اقرب الموارد). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۱۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه واژه معنی قطن قطن . [ ق ُ ] (ع اِ) پنبه ، و آن از درختهای صغار است و گاه بزرگ شود و تا بیست سال باقی باشد. ضماد برگ آن مطبوخ ، درد مفاصل حار و بارد را نا... قطن قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) پنبه .(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به قُطْن شود. قطن قطن . [ ق َ ن َ ] (ع اِ فعل ) قَطْن َ عبداﷲ درهم ؛ ای حسبه ، و این لغتی است در قط (اقرب الموارد)؛ به معنی یک درهم برای عبداﷲ بس است . قطن قطن . [ ق َ طَ ] (ع مص ) منحنی شدن . (اقرب الموارد): قطن ظهره قطناً؛ منحنی شد پشت او.(اقرب الموارد). || (اِ) میان دو ران . (منتهی الارب ).... قطن قطن . [ ق ُ طُ ] (ع اِ) ج ِ قطین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به قطین شود. || ج ِ قِطان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ق... قطن قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) موضعی است در سرزمین شربه . (معجم البلدان ). قطن قطن . [ ق َ طَ ] (اِخ ) کوهی است بنی اسد را. (منتهی الارب ). و امرءالقیس در توصیف ابر از آن نام میبرد آنجا که گوید : اصاح تری برقاً اریک وم... قطن قطن . [ ق َ طَ] (اِخ ) (غزوه ٔ...) جنگی است که در قطن اتفاق افتادو مسعودبن عروه در آن کشته شد. سردار لشکر رسول خدادر این جنگ سلمةبن عبدال... قطن قطن . [ ق َ طَ ](اِخ ) ابن ابراهیم . از محدثان است . (منتهی الارب ). قطن قطن . [ ق َ طَ] (اِخ ) ابن قبیصه . از محدثان است . (منتهی الارب ). تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود