قوی
نویسه گردانی:
QWY
قوی . [ ق َ وا ] (ع مص ) سخت گرسنه شدن . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد): قوی فلان قوی ؛ جاع شدیداً. (منتهی الارب ). || بازایستادن باران . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد): قوی المطر؛ احتبس . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
قوی . [ ق َ وا ] (ع ص ) گرسنه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). یقال بات القوی . (از المنجد). || دشت و بیابان خالی و خشک . (منتهی الارب ) (از اقر...
قوی . [ ق َ وی ی ] (ع ص ) زورمند. توانا. (منتهی الارب ). ذوالقوة. ج ، اقویاء. (اقرب الموارد). || محکم . استوار. (فرهنگ فارسی معین ). توانا و ز...
قوی . [ ق ُ وَی ی ] (ع اِ) چوزه ٔ مرغ . (منتهی الارب ). جوجه . (از اقرب الموارد).
قوی . (ترکی ، اِ) بضم اول گوسفند. (فرهنگ نظام ) (آنندراج ).- قوی ئیل ؛ سال گوسفند است که سال هشتم از دوره ٔ دوازده ساله ٔ ترکان است .
قوی . [ ق ُ وا ] (ع اِ) ج ِ قوة. (منتهی الارب )(اقرب الموارد). در فارسی گاه قوا نویسند بقیاس «اعلا» و «مولا». (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ق...
قوی . [ ق ُ وا ] (ع اِ) خرد و دانش . (منتهی الارب ). عقل . (اقرب الموارد). || اندام . شدیدالقوی ؛ بمعنی استوارخلقت . (منتهی الارب ). بمعنی شدی...
قوی . [ ق ِ وا ] (ع اِ) ج ِ قوة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به ماده ٔ قبل شود.
قوی . [ ق َ ] (ع ص ) حبل قَو؛ رسن مختلف تاهها. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
قوی . [ ق ُ وَی ی ] (اِخ ) رودباری است نزدیک قاویه . (از معجم البلدان ) (منتهی الارب ).
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: لست last، تهم taham، نیرومند، پرزور، پرتوان، توانا، توانمند، زورمند، پهلوان، نیو niv، گرد gord (دری) اشم aŝam (ا...