اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کاب

نویسه گردانی: KAB
کاب . (اِخ ) ۞ ریچارد. وی یکی از نسخه های وندیداد را که جرج بوچیر (یا باوچر) ۞ از پارسیان هند در سال 1718 م . به دست آورد، در سال 1723 به انگلستان برد و به کتابخانه ٔ بودلین ۞ تقدیم نمود. این نسخه هنوز در همان کتابخانه به این علامت و شماره محفوظ است 321 .Or .Bodl (از تاریخ ادبی ایران ، تألیف براون ترجمه ٔ علی پاشا صالح ج 1 ص 70).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
کعب کعب . [ ک َ ب ِ ک َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به کلمه ٔ «مال » شود در علم حساب . (از نفایس الفنون ).
کعب گرگ . [ ک َ ب ِ گ ُ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پژول گرگ . || (اِ مرکب ) مهره ای است که آن را پیکان و شاطران بعضی ولایتها در پای خود ب...
کعب عمر. [ ک َ ع ُ ](اِخ ) دهی است از دهستان میان آب بخش مرکزی شهرستان اهواز. واقع در 50هزارگزی شمال باختری اهواز و کناررود کرخه با 2000نف...
دختر کعب . [ دُ ت َ رِ ک َ ] (اِخ ) رابعه . رجوع به رابعه بنت کعب قزداری شود.
بنت کعب . [ ب ِ ت ُ ک َ ] (اِخ ) رجوع به رابعه ٔ بنت کعب قزداری و لباب الالباب شود.
کعب البقر. [ ک َ بُل ْ ب َ ق َ ] (ع اِ مرکب ) کعب گاو باشد. چون آن را بسوزانند و با سکنجبین بیاشامند سپرز بگدازد و محرک شهوت باشد و بر برص طلا...
کعب الحبر. [ ک َ بُل ْ ح ِ / ح َ ] (اِخ ) نام دیگر کعب الاحبار است . بعضی می گویند کعب الاحبار صحیح نیست و صحیح کعب الحبر است . رجوع به کعب الا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
کعب جوئی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان حسین آباد بخش شوش شهرستان دزفول واقع در 10هزارگزی جنوب شوش و 4هزارگزی باختری شوسه ٔ دزفول به...
کعب غزال . [ک َ ب ِ غ َ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) شکر پنیر. آب نبات . زبان بره . (یادداشت مؤلف ). نوعی از شکر پاره . (ناظم الاطباء). کعب الغزا...
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۶ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.