اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کاج

نویسه گردانی: KAJ
کاج . (اِ) چک . تپانچه . قفا. سیلی . سیلی و گردنی . (برهان ). پس گردنی . پشت گردنی . کشیده . لت :
گوئی که منم مهتر بازار نمدها
بس کاج خورد مهتر بازار و زبگر.

منجیک .


مرد را گشت گردن و سر و پشت
سر بسر کوفته به کاج و به مشت .

عنصری .


چون رشوه بزیر زانویش در شد
صد کاج قوی بتارکش بر زن .

ناصرخسرو.


گر میان پیش میر بگشایند
حق ایشان بکاج بگذارند.

ناصرخسرو.


از پیت کوس خورده کوه به تیر
وز تکت کاچ خورده باد شمال .

مسعودسعد.


همچو دزدان به کتف بسته آونگ دراز.
دزد نی ، چوب خورد کاج خورده مسخره نی .

سوزنی .


نهاده دام قوافی ز بهر صید صلت
سزای آنکه قفاشان شود بکاج ادیم .

سوزنی .


ما را دو مهتر است که ار کاج درخوهیم
بی رنج و منت تو برسانند بی شمار.

سوزنی .


ز چاکاچاک کاج حاجب بوم
قفا گه سرخ کرده راست استاد
بدان تا کاج خوردن پیشه گیرد
چو شاگردان پذیرد زخم استاد.

سوزنی .


گُه گربه شود چون گربه غوشه
کند از آرزوی کاج فریاد.

سوزنی .


اگر صبوح کند کاج باشد و مطراق
همی زنندش چندانکه بشکند سر و تار.

سوزنی .


تحفه ٔ تست و عطای تو عطیه بر ما
ما همه ساله ورا کاج بیاد تو خوریم .

سوزنی .


نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زندکاج خورد.

سوزنی .


او بوق من به هار مزعفر همی کند
من یال او بکاج معصفر همی کنم .

سوزنی .


چو جلق زد بحریفان زبان دراز کند
ز بهر کاج حریفان کند دراز قفا.

سوزنی .


کز در کاج باشی ار ناری
خط نان و رساله و خط چاچ
بسخا و بزرگواری خویش
ببر از یال من چکاچک کاج
کاج صمصام را سزد بر یال
سوزنی را ترانه بر ره چاج .

سوزنی .


از قاضی کفندره دستار برگرفت
وز من همین و آنگه کاجی میان تار.

سوزنی .


کسی کو گردن تسلیم دارد
ز کرّمنای ما دارد دو صد تاج
اگر هستی فروشد عقل سرکش
بزن بر گردنش آنگه دو صد کاج .

مولوی (از آنندراج ).


واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کاج . (ق ) کاچ . کاش . کاشکی . افسوس . لیت . (برهان ).یا لیت . (اوبهی ). افسوس کردن در کارها : ای کاج که بر من اوفتادی خاکی که مرا به باد داد...
کاج . (ص ) کاژ. لوچ . احول . دوبین : اخ اخی برداشتی ای گیج کاج تا که کالای بدت یابد رواج . مولوی .این قضا را هم قضا داند علاج عقل خلقان در...
کاج . (اِ) پوست سبز بادام و پسته و غیر آنها در تکلم خراسان . (فرهنگ نظام ).
کاج . (اِ) صنوبر. سرو سیاه . ناژ. نوژ. ناج . ناجو.ارزه . نوج (نوح ). شوخ . درخت راتینج . درخت راتینه . شجرةالراتینج . نشک . وُهل . کاز. کاژ. تنوب ....
کاج . (اِخ ) نام قصبه ای در پشت کوه : سروبالائی هوای کاج کرددین و دل از عاشقان تاراج کرد.بقال قهوه رخی .
کاج . (اِخ ) رباطی است میان قم و ری که آن را دیرکاج گویند. (جهانگیری ) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ).
کاج . (اِخ ) دهی از دهستان بخش رزن شهرستان همدان ، واقع در 15هزارگزی جنوب خاوری رزن و 3هزارگزی خاور قروه . جلگه . سردسیر. مالاریائی ، سکنه ...
کاج . (اِخ ) دهی از دهستان پشت کوه بخش اردل شهرستان شهرکرد، واقع در 8هزارگزی شمال اردل و 9 هزارگزی راه عمومی مالرو. کنار رودخانه ٔ کوهرنگ ...
کاج . (اِخ ) دهی کوچکی است از دهستان براآن . بخش حومه شهرستان اصفهان ، واقع در 18هزارگزی جنوب خاور اصفهان و یک هزارگزی شمال زاینده رود. جل...
کاج بن . [ ب ُ ] (اِ مرکب ) درخت کاج .
« قبلی صفحه ۱ از ۳ ۲ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.