گفتگو درباره واژه گزارش تخلف کاشی نویسه گردانی: KAŠY کاشی . (اِخ ) (حیاتی ...) صادقی کتابدار نویسد:حقیر وی را ندیده ام ولی این بیتش خیلی مشهور است :کوی یاراست از اینجا بتکبر مگذرسر بنه سجده گه گبر و مسلمان اینجاست .(ترجمه ٔ تذکره ٔ مجمع الخواص ص 240). واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۸۸ ثانیه واژه معنی کاشی کاشی . (اِخ ) (میرحیدر...) گرچه قدری کوتاه و ضعیف اندام است ولی از حیث استعداد پایه ٔ بلندی دارد. در فن معما و تاریخ ممتاز است گویند به اسم... کاشی پز کاشی پز. [ پ َ ] (نف مرکب ) کسی که خشت کاشی میسازد. آنکه آوندهای کاشی میسازد. (ناظم الاطباء). کس کاشی وسیله است شبیه آلت تناسلی زنان که با سفال در قدیم می ساختند و مردان از آن وسیله برای ارضاء شهوت استفاده می کردند . الآن این وسیله را از سیلیکون یا پلا... کیر کاشی آلت مردانه مصنوعی، کیر پلاستیکی،دیلدو، چرمینه و ... . ساخت این وسیله قدمتی تاریخی دارد و باستان شناسان قدمت آنرا ده هزار سال قبل ارزیابی کرده اند. در ... کاشی پزی کاشی پزی . [ پ َ ] (حامص مرکب ) شغل کاشی پز. || (اِ مرکب ) محل کاشی پختن یا محل فروش آن . کاشی دار کاشی دار. (اِخ ) یکی از قلاع سه گانه واقع در «چناشک » از دهات کوهسار که بر قله ٔ کوه واقع است و اکنون «دشلی » نام دارد. (مازندران و استرآباد)... کاشی ساز کاشی ساز. (نف مرکب ) آنک کاشی سازد. کسی که کاشی بعمل آرد. اسد کاشی اسد کاشی . [ اَ س َ دِ ] (اِخ ) مؤلف ریاض العارفین آرد: اسمش قاضی اسداﷲ وفاضلی است صاحب جایگاه . بشیخ مؤمن اخلاص و ارادت داشت . کرامت ب... تقی کاشی تقی کاشی . [ ت َ ی ِ ] (اِخ ) از شعرای کاشان است . وی در موسیقی دست داشت و صدایش خوش بود و به بلبل کاشی هم شهرت دارد. از اوست :اگر پیکان... تقی کاشی تقی کاشی . [ ت َ ی ِ ] (اِخ ) از شعرا وسادات کاشان است و به مروارید کاشی هم معروف است : خطی خوش داشت و به هندوستان مهاجرت کرد و در همانج... تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی ۱ صفحه ۲ از ۶ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود