کامل
نویسه گردانی:
KAML
کامل . [ م ِ ] (اِخ ) ابن ... هبةاﷲبن عبداﷲبن کامل ، ابوالقاسم . «داعی الدعات » فاطمی ها در مصر بود و در اواخر دولت فاطمی ها «قاضی القضات »شد و به لقب فخرالامناء نایل آمد. پس از زوال حکومت فاطمیان در مصر دستگیر و به دار آویخته شد. او یکی از هشت نفری است که در اعاده دولت بنی عبید کوشش کردند.(از الاعلام زرکلی ). رجوع به هبةالدین بن عبداﷲ شود.
واژه های همانند
۷۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کامل عیار. [ م ِ ع ِ ] (ص مرکب ) زر ده دهی . (فرهنگ نظام ).- نقره ٔ کامل عیار ؛ نقره ٔ خالص . مؤلف تذکرةالملوک آرد: نقره ٔ کامل عیار آن است که...
کامل شدن . [ م ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به انجام رسیدن . انجام شدن . (یادداشت مؤلف ). به حد کمال رسیدن . کمال یافتن . بی نقصان شدن .
کامل پاشا. [ م ِ ] (اِخ ) یوسف ... از وزرای سلطان عبدالعزیز و عربی الاصل بود و در زیر نظر عم خود عثمان پاشا تربیت یافت و از علمای عصر تحصیل عل...
ابن کامل . [ اِ ن ُ م ِ ] (اِخ ) ابوبکر احمدبن کامل بن خلف بن شجرة. مولد او بسرّمن رأی . یکی از مشاهیر علوم قرآن و مفتی در بسیاری ازعلوم . ا...
اداء کامل . [ اَ ءِ م ِ ] (ترکیب وصفی ) بجاآوردن کاریست بطریقی که امر شده است ، مثلاً کسی امام را درک کرده و نماز هم بخواند. (تعریفات جرجان...
اسعد کامل . [ اَ ع َ دِ م ِ ] (اِخ ) تبع اوسط. یکی از ملوک حمیر. سمی لکماله فی الخصال المحمودة فی امر الدنیا و الاَّخرة.
علی کامل . [ ع َ م ِ ] (اِخ ) ابن علی محمد (علی فهمی کامل ...). نویسنده و مورّخ و سیاستمدار بود. وی در سال 1287 هَ . ق . در قاهره متولد شد و ...
کامل آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان چایپار بخش قره ضیاءالدین شهرستان خوی . واقع در نه هزارگزی شمال قره ضیاءالدین 3500هزارگزی خاور شو...
کامل آباد. [ م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سراجو بخش مرکزی شهرستان مراغه .واقع در 12هزارگزی خاور مراغه و چهارهزارگزی راه شمال ارابه رو مرا...