اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کبیر

نویسه گردانی: KBYR
کبیر. [ ک ُ ب َ ] (اِخ ) ۞ (در اصطلاح نجوم هند) از اصحاب پرب و آن صاحب الشمال است و در حکمش خصب و گشادگی است و فساد اموال اغنیا. (تحقیق ماللهند ص 258).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کبیر. [ک َ ] (اِخ ) لقبی بود که مجلس شورای ملی در جلسه ٔ سه شنبه 31 خرداد 1338 برای رضا شاه پهلوی تصویب کرد.
کبیر. [ ک َ ] (اِخ ) (قاضی شیخ ...) معاصر شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی ، و مدت پنجاه سال قاضی ماضی الحکم اردبیل بود و طبیب حاذق آ...
غرة کبیر. [ غ ُرْ رَ ت ُ ک َ ] (اِخ ) قریه ای است در سوریه واقع در قضاء منبج . (از اعلام المنجد).
علی کبیر. [ ع َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ابن محمدبن حسن بن زین الدین شهید ثانی عاملی جبعی اصفهانی . مشهور به شیخ علی صغیر و یا شیخ علی کبیر. رجوع...
علی کبیر.[ ع َ ی ِ ک َ ] (اِخ ) ابن منصوربن محمدبن ابی المعالی بن احمد حسینی کازرانی الاصل حائری المولد و المدفن ، مشهور به علی الکبیر. وی د...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
سفیر کبیر. [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) وزیرمختاری که از جانب شخص پادشاه مأمور دربار دولتی باشد. (ناظم الاطباء). عالی ترین نماینده ٔ سیاسی یک کشو...
زاب کبیر. [ ب ِ ک َ ] (اِخ ) ناحیه ای است در آفریقا شامل چند قریه و شهرستان . یاقوت حموی آرد: و کنار هر یک از زابها چندین قریه و شهرستان قر...
شیخ کبیر. [ ش َ خ ِ ک َ ] (اِخ ) لقبی است روزبهان مصری را. (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به روزبهان شود.
شیخ کبیر. [ ش َ خ ِ ک َ ] (اِخ ) (قبرستان ...) نام قبرستانی بشیراز. (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۷ ۳ ۴ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.