کثیر
نویسه گردانی:
KṮYR
کثیر. [ ک َ ] (اِخ ) عمیدالدوله ابوالقاسم منصوربن ابی الحسین محمدبن کثیربن احمد هروی خراسانی عارض سپاه یعنی وزیر لشکر سلطان محمود غزنوی و پسرش و صاحبدیوان خراسان در عهد مسعود بوده است . مولد وی هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابوالحسین کثیر پدر ابی القاسم وزیر سامانیان بوده است و جمحی شاعر در مدح او گفته :
صدر الوزارة انت غیر کثیر
لابی الحسین محمدبن کثیر.
پدران این مرد همه از وزراء و اعیان بوده و شغل و مقام خود را از عهد سامانیان به ارث می برده اند و این معنی از مدحی که ابوالقاسم محمدبن ابراهیم باخرزی منشی همین ابو القاسم کثیر درباره ٔاو گفته است پیداست . (از دیوان منوچهری دامغانی چ دبیرسیاقی ص 284). رجوع به تعلیقات دیوان منوچهری و نیز رجوع به فهرست اعلام تاریخ بیهقی و ابوالقاسم کثیرو ابوالقاسم منصور شود.
واژه های همانند
۲۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
قصر کثیر. [ ق َ رِ ک َ ] (اِخ ) در نواحی دینور قرار دارد. (معجم البلدان ).
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ ] (اِخ ) عبداﷲبن کثیر، مکنی به ابوسعید و یا ابوبکر. یکی از قراء سبعه از قراء مکه در طبقه ٔ دویم . از موالی عمروبن علقم...
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ] (اِخ ) عمادالدین ابوالفداء اسماعیل بن کثیر قرشی بُصروی ۞ شافعی . از پیروان ابن تیمیه . مولد او در سال 701 هَ .ق . ب...
ابن کثیر. [ اِ ن ُ ک َ ] (اِخ ) محمدبن کثیر الفرغانی ۞ ، ملقب به حاسب ، از مردم صغد. منجم فاضل ایرانی و مقدم در صناعت خویش ، معاصر مأمون ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
کسیر. [ ک َ ] (ع اِ) قیر خشک شده . (ناظم الاطباء).
کسیر. [ ک َ ] (ع ص ) شکسته شده و شکست خورده . (ناظم الاطباء). شکسته . (منتهی الارب ). مکسور. (اقرب الموارد). ج ، کسری [ ک َ را ] و کساری [ ک َ ...
کسیر. [ ک ُ س َ ] (اِخ ) نام کوهی بلند مشرف بر منتهای دریای عمان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). یاقوت گوید: کُسَیْر و عُوَیْر مصغر کسیر و عوی...
کصیر.[ ک َ ] (ع ص ) کوتاه . قصیر. لغة فی القصیر لبعض العرب . (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ).