کج
نویسه گردانی:
KJ
کج . [ ک َ ] (اِ) قز. کژ. نوعی از ابریشم فرومایه ٔ کم قیمت . (از برهان ) (ناظم الاطباء) : صنعت معتبر مردم این نواحی ... از منسوجات چوخا و خاچمز و چادر شبی که از کج می بافند. (التدوین ). || مهره ٔ سفید کم قیمت . (برهان ). قسمی از سپید مهره ٔ کم قیمت . (از منتهی الارب ). || مطلق قلاب . (از برهان ). قلاب . (ناظم الاطباء). || قلابی که بدان یخ در یخدان اندازند و کشتیبانان کشتی خصم را به جانب خود کشند. (برهان ) (ناظم الاطباء).
واژه های همانند
۱۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
کج . [ ک َ ] (ص ) نقیض راست باشد که آن خم و معوج و ناراست است . (برهان ). ضد راست و آن را کژ نیز گویند. (آنندراج ). خم . خمیده . نار است . مع...
کج .[ ک َج ج ] (ع مص ) کُجَّة بازیدن کودک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کجة شود.
کج . [ ک َ ](اِخ ) نام شهری به مکران که بنا به نوشته ٔ لسترنج با اندک مسافتی در خاور قصر قند بوده و جغرافیانویسان اسلامی بصورت کیج و کیز ...
کج . [ ک َج ج ] (اِخ ) یوسف بن احمد کج قاضی است . (منتهی الارب ).
کج . [ ک ُ ] (اِ) گیاهی است که کمان گران بر بازوی از جا برآمده بندند. (برهان ). گیاهی که بدان استخوانهای شکسته را بندند. (ناظم الاطباء).
کج . [ ک ُج ج ] (اِخ ) قتیبةبن کج بخاری محدثست . (منتهی الارب ).
کج بکج . [ک َ ب ِ ک َ ] (ص مرکب ) بسیار خمیده . (ناظم الاطباء).
کج مکج . [ ک َ م َ ک َ ] (ص مرکب ، از اتباع ) کج . معوج . (فرهنگ فارسی معین ). کج مج . رجوع به کج مج شود. || آنکه فصیح نباشد و کلمات را نیک...
چاه کج . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش قاین شهرستان بیرجند که در 53 هزارگزی شمال خاوری قاین برسر راه بزن آباد به جنگل واق...
شاخ کج . [ ک َ ] (ص مرکب ) شاخداری که شاخش کج باشد : این قوچ شاخ کج که زند شاخ ، از آن من غوغای جنگ قوچ و تماشا، از آن تو.وحشی .