اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

کرع

نویسه گردانی: KRʽ
کرع . [ ک َ رَ ] (ع مص ) تیز گردیدن شهوت دختر. (از منتهی الارب ). تیز گردیدن شهوت کنیزک . (ناظم الاطباء). || جرأت نمودن بر خوردن کراع . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). جرأت نمودن بر خوردن پایچه . (ناظم الاطباء). || به درد آمدن پایچه . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).و قیل صار دقیق الاکارع و الاذرع طویلة کانت او قصیرةً. (اقرب الموارد). || باریک پایچه و باریک رش دست گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء).باریک ساق شدن . (غیاث اللغات ). || خواستن زن مرد را و آرزوی جماع کردن . (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). خواستن زن مرد را و آرزوی آرمیدن با وی کردن .(از منتهی الارب ). || باریک گشتن پیش ساق .(منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || باریدن ابر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || به زمین سنگلاخ سوخته درآمدن . (منتهی الارب ). به کراع زمین سنگلاخ سوخته درآمدن . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). به کراع درآمدن از زمین سوخته . (از اقرب الموارد). || خوشبوی آلودن خود را. (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ۞
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
کرع . [ ک َ رَ ] (ع اِ) آب باران ایستاده . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). آب آسمان . (مهذب الاسماء). آب آسمان که به دهان بردارند. (از اقرب ...
کرع . [ ک َ ] (ع مص ) کروع . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). دهن در آب نهادن و آب خوردن . (از المصادر زوزنی ). به دهن از جوی ...
کرا. [ ک ِ ] (موصول + حرف اضافه ) کلمه ای است مرکب از که و را. (ناظم الاطباء). مخفف و مختصر هرکراست . (آنندراج ). به معنی هرکه را و هر کس ...
کرا. [ ک ِ ] (ع اِ) کرایه و اجرت نشستن در خانه و دکان و جز آن . (ناظم الاطباء). در عربی کرایه را گویند که اجرت نشستن در خانه و د کان کسی ...
کرا. [ ک َرْ را ] (اِ) سرتراش و حجام را گویند. (برهان ). و صحیح آن «گرا» است . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). رجوع به گرا شود.
کراء. [ ک ِ ] (ع اِ) مزد مستأجر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مزد و اجرت مستأجر. (ناظم الاطباء).
کراء. [ ک ِ ] (ع مص ) کرایه دادن . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مُکاراة. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رج...
کرا دادن . [ ک ِ دَ ] (مص مرکب ) کرایه دادن : و از بازرگانان معتبر شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست برسم مستغل یعنی به کر...
کرا کردن . [ ک ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) کرایه کردن . (یادداشت مؤلف ). || ارزش داشتن . نفع داشتن . سود داشتن . سودمند بودن . ارزیدن . سزاوار بودن ....
کرا گرفتن . [ ک ِ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) کرایه کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : به صواب آن نزدیکتر است که مزدوری چند حاضر آرم و ستور بسیار کر...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.